پست بعدی
پست قبلی
به گزارش پايگاه اطلاع رسانی استبصار، من ” مي و اكو او كوي اما “، ۶۴ ساله و متولد كشور ژاپن هستم. حرفه ي من آموزش زبان ژاپني به دوستداران اين زبان است و به همين دليل با افراد زيادي از مليت هاي مختلف برخورد دارم. مسلمانان و ايرانيان نيز از جمله ي اين افرادي بودند كه من با آنان در ارتباط بودم.
در ابتدا مسلمانان را نيز همچون ديگر اديان مي دانستم و تفاوتي با ديگران برايم نداشتند. اما بعد از مدتي با اندك دقت متوجه ي مهرباني و محبت و گرمي بسيار آنان شدم چيزي كه در ديگر افراد كمرنگ تر بود.
مشاهده ي اين محبت و دوستي مرا بر آن داشت تا كمي بيشتر در ارتباط با مسلمانان تحقيق كنم. به محض اينكه اين جرقه در ذهنم زده شد و اين كشش در من ايجاد شد؛ به وضوح مي ديدم كه راه هاي دست يابي به امكانات مطالعه ي دين اسلام به راحتي برايم هموار مي شود و گويي در اين درياي مواج و متلاطم، ناخدايي پر توان و قدرتمند كشتي كوچك مرا به سوي ساحلي امن هدايت مي كند.
كم كم با كتاب مقدس مسلمانان «قرآن» آشنا شدم و توانستم براي خود قرآني با ترجمه ي ژاپني تهيه كنم. با مطالعه ي هر كلام آن گويي روحم جلا مي گرفت و روزنه اي از روشني در وجودم پيدا مي شد.
تصميم گرفتم تا به ايران سفر كنم تا همه ي دانسته هاي خود را به چشم ببينم.
۱۲ سال از اولين سفر خاطره انگيزم مي گذرد. اين سفر مرا بر آن داشت تا در مسيري كه گام برداشتم بسيار مصمم شوم. بار ديگر دو سال بعد، به ايران سفر كردم.
و ديگر تعطيلات نوروز ۱۳۹۱ در ايران به پايان رسيده بود كه تصميم گرفتم تا باز هم با سفر به ايران روحم را تازه كنم. بعد از تهيه بليط هر چه تلاش كردم نتوانستم براي اقامت در ايران هتلي را هماهنگ كنم. با اين حال از رفتن منصرف نشدم.
وارد فرودگاه “امام خميني” كه شدم راننده ي تاكسي با روي گشاده به استقبالم آمد و من تنوانستم با انگليسي مختصري با او سخن بگويم. ايشان مرا به هتل تقريبا مناسبي رساند. شب را آنجا استراحت كردم. روز بعد براي خريد به فروشگاه نزديك هتل رفتم. به طور اتفاقي با خانمي ژاپني آشنا شدم كه همسر فردي ابراني بود. با او درباره ي هدفم از سفر به ايران صحبت كردم. وقتي علاقه مندي مرا به يادگيري زبان فارسي دانست، مرا به يك دانشكده كه در آن زبان فارسي آموزش مي دادند، معرفي نمود.
بعد از آشنايي با محيط دانشكده تصميم گرفتم تا مدارك لازم جهت شركت در كلاس هاي آموزشي را به مسئول مربوطه ارائه دهم. اما از آن جايي كه با قوانين و شرايط ايران آشنايي نداشتم، روز جمعه به دانشكده مراجعه كردم. با وجود تعطيلي قسمت اداري اما كاركنان دانشكده لطف نموده و ثبت نام مرا انجام دادند. آنان محلي را نيز به عنوان خوابگاه دانشجويي در اختيارم نهادند تا در مدت تحصيل در آن ساكن شوم و اينك ۴ ماه و نيم است كه در آنجا اقامت دارم.
از طريق معلم زبان فارسي ام “نجمه” با يكي از بهترين مكان هاي مذهبي ايران «حرم امام رضا (ع)» آشنا شدم. او صحبت هاي بسياري درباره ي مهرباني و بخشندگي ايشان برايم مي گفت و ساعت هاي طولاني در مورد افرادي كه با دلي شكسته به اين مكان مي روند و با امام مهربان راز و نياز مي كنند سخن مي گفت. هر كلام نجمه دري از روشنايي به سويم مي گشاد. يك باره گويي ندايي در درونم فرياد برآورد كه فقط شنيدن كافي است. زمان، زمان مشاهده ي شنيده هاست. نجمه را از تصميمم مطلع كردم و خبر بهتري را نيز به او دادم كه تصميم دارم بعد از ديدن حرم امام رضا(ع) در آنجا خود را در درياي اسلام غوطه ور سازم. برق شادي را در چشمان آموزگارم ديدم و اشك شوقي كه بر گونه هايش جاري بود.
در مدتي كه در ايران بودم درباره ي آداب و رسوم مسلمانان بيشتر كنكاش نمودم و با آداب ديني آنان از جمله نماز و روزه آشنا شدم. و از آنجا كه مدت حضور من در ايران همراه شده بود با ماه روزه داري مسلمانان، من نيز دو روز مانند آنان دست از خوردن و آشاميدن كشيدم تا درك بهتري از گفته هاي آنان درباره ي اين بخش از اسلام داشته باشم. تحمل روزه داري از نظر جسماني برايم دشوار بود، اما روحم را تازه و سبك كرده بود و نشاط خاصي به من بخشيده بود.
با هماهنگي هاي انجام شده توسط “نجمه” بعد از حضور در حرم امام رضا(ع) تمام وجودم سرشار از عشق شد و آمادگي كامل خور را براي اسلام آوردن اعلام نمودم. به همين منظور بعد از هماهنگي هاي لازم به رواق غدير راهنمايي شديم. در آنجا با حضور كارشناسان توانمند و آگاه اطلاعات تكميلي درباره ي شرايط تشرف به اسلام در اختيارم گذاشته شد.
چقدر لحظه ي شيرين و نابي بود لحظه ي اداي شهادتين و چه با شكوه بود آنگاه كه به من اجازه داده شد تا نام بزرگ “فاطمه” را براي خود برگزينم.
سپس براي پاك شدن از تمام آلودگي ها و طهارت، وضو گرفتم. جرعه ايي از آب سقاخانه نوشيدم. شيرين ترين و گواراترين آبي كه تاكنون نوشيده بودم. و اينك بايد به پاس همه ي اين زيبايي ها از صاحب خوبي ها و بزرگي ها تشكر مي نمودم. و چقدر زيبا و به ياد ماندني بود اولين پيشاني سايي من بر خاك بندگي، آنگاه كه حضور فرشتگان بهشتي را در اطرافم حس مي كردم.
سبحان ربي الاعلي و بحمده
1397-04-07
1396-11-24
1396-09-25
1396-07-19
1396-07-18
1396-03-21
1396-02-28
1396-02-04
1395-12-03
1395-11-03
1395-10-23
1395-08-29
1395-04-21
1395-01-19
1394-11-21
1394-06-11
1393-12-06
1393-12-05
1393-12-02
1393-06-10
1393-06-10
1393-06-09
1393-06-09
1393-05-18
ابزارکی وجود ندارد
*