پست بعدی
پست قبلی
به گزارش پايگاه اطلاع رسانی استبصار،
سوال: آيا ازدواج حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) با عمر صورت گرفته است؟ به صورت مشروح توضيح دهيد.
پاسخ استاد حسيني قزويني :
اين قضيه را يك مرتبه از منظر روايات شيعه نگاه مي كنيم و يك مرتبه هم از منظر روايات اهل سنت.
بعضي از بزرگان شيعه، منكر اين قضيه هستند. غالب فقهاء و مورخين و شخصيت هاي برجسته شيعه، معتقد به اين قضيه هستند، ولي با قيد اين كه اين مسئله با إكراه و اجبار انجام شده است و آقا امير المومنين (عليه السلام) در اين زمينه مضطرّ بودند و راهي غير از اين نداشتند و براي حفظ وحدت و كيان اسلامي و حفظ اسلام نوپايي كه تشكيل شده از شر دشمنان داخلي و خارجي، امير المومنين (عليه السلام) در خيلي از قضايا صبر و تحمل كردند و خود امير المومنين (عليه السلام) هم در نهج البلاغه مي فرمايد:
«فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا، أري تراثي نهبا.»
پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مي نگريستم كه ميراث مرا به غارت مي برند. (نهج البلاغه، خطبه۳)
از نظر منابع شيعي
روايت اول:
در كتاب كافي چند روايت صحيح داريم كه نشان گر وقوع اين مسئله است، ولي از طريق اجبار و اكراه بود.
«لما خطب إليه، قال له أمير المؤمنين: إنها صبية. قال: فلقي العباس فقال له: ما لي أبي بأس؟! قال: و ما ذاك؟ قال: خطبت إلي إبن أخيك فردّني! أما و الله! لأعورن زمزم و لا أدع لكم مكرمة إلا هدمتها و لأقيمن عليه شاهدين بأنه سرق و لأقطعن يمينه. فأتاه العباس فأخبره و سأله أن يجعل الأمر إليه، فجعله إليه.»
عمر براي خواستگاري از أم كلثوم نزد حضرت علي (عليه السلام) آمد. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: من دخترم را به تو نمي دهم؛ او بچه است. عمر، عباس را ديد و ماجرا را تعريف كرد و گفت: آيا من عيبي دارم كه برادر زاده ات دخترش را به من نمي دهد؟! به خدا قسم! اگر دخترش را به من ندهد، دو شاهد دروغين درست مي كنم كه شهادت به دزدي علي بدهند تا دست او را قطع كنم. عباس هم اين خبر را به حضرت رساند و حضرت هم امر را به او واگذار كرد. (الكافي للكليني، ج۵، ص۳۴۶ ـ وسائل الشيعة (چاپ آل البيت) للحر العاملي، ج۲۰، ص۵۶۱)
روايت دوم:
در روايت ديگري از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
«إن ذلك فرج غصبناه.»
او ناموسي بود كه به زور از ما غصب كردند. (الكافي للكليني، ج۵، ص۳۴۶)
يعني اين شبهه در زمان امام صادق (عليه السلام) هم مطرح بود.
روايت سوم:
هم چنين در كافي دو روايت ديگر آورده كه يكي موثقه و ديگري صحيحه است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است:
«إن عليا (عليه السلام) لما مات عمر، أتي أم كلثوم، فأخذ بيدها، فانطلق بها إلي بيته.»
وقتي عمر از دنيا رفت، علي (عليه السلام) آمد دست أم كلثوم را گرفت و به منزل خودش برگرداند. (الكافي للكليني، ج۶، ص۱۱۵ و ۱۱۶)
نكات اين روايات
نكته اول:
امير المومنين (عليه السلام) در برابر خواستگاري جناب خليفه دوم، جواب منفي مي دهد و مي گويد دختر من كوچك است و زمان ازدواجش فرا نرسيده است. ولي خليفه دوم بر اين أمر اصرار مي كند. با اين كه آقايان اهل سنت از أم سلمه و ديگران روايت نقل كرده اند:
«علي مع الحق و الحق مع علي.»
اين صحبت امير المومنين (عليه السلام) كه دختر من كوچك است و زمان ازدواجش نيست، حق اين بود كه خليفه دوم، امير المومنين (عليه السلام) را تصديق مي كرد و از اين قضيه صرف نظر مي كردند.
نكته دوم:
يك حاكم اسلامي، امير المومنين (عليه السلام) را تهديد مي كند. اين تهديد، از يك حاكم غير اسلامي هم زيبنده نيست كه براي خواستگاري، متوسل به زور شود.
نكته سوم:
نظر امير المومنين (عليه السلام) در مورد اين ازدواج، منفي است و پس از إصرار عباس ـ عموي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ـ به او واگذار كرد.
از نظر منابع اهل سنت
نكته اول:
اين قضيه، اولين بار توسط إبن سعد در الطبقات الكبري نقل شده است و مورخين و محدثين بعد از او، از او نقل كرده اند. (الطبقات الكبري، ج۸، ص۴۶۳)
در ذخائر العقبي اين چنين آمده است:
«خطب عمر إلي علي إبنته أم كلثوم، فأقبل علي عليه و قال: إنها صغيرة، فقال عمر: لا والله! ما ذلك بك و لكن أردت منعي.»
وقتي علي از اين ازدواج ممانعت كرد، عمر به او اعتراض كرد كه حق نداري به خواستگاري من جواب منفي بدهي. (ذخائر العقبي، ص۱۶۸)
آقاي هيثمي در مجمع الزوائد و آقاي طبراني در المعجم الكبير آورده اند:
وقتي عقيل ـ برادر علي ـ با اين ازدواج مخالفت مي كند، خليفه دوم مي گويد:
ويح عقيل سفيه احمق.
عقيل، عقل ندارد و احمق است. (مجمع الزوائد للهيثمي، ج۴، ص۲۷۲ ـ المعجم الكبير للطبراني، ج۳، ص۴۵)
اين نشان مي دهد كه در منابع اهل سنت هم مسئله تهديد و توسل به زور و خشونت ذكر شده است كه زيبنده يك حاكم اسلامي نيست.
نكته دوم:
نكته دردآوري در منابع اهل سنت آمده و من آن را ذكر مي كنم تا شما ببينيد آيا اين چنين عملي از يك شهردار يا فرماندار يا يك روحاني عادي زيبنده است؟ تا چه رسد به يك حاكم اسلامي!
إبن حجر عسقلاني ـ از استوانه هاي علمي اهل سنت ـ در كتاب الإصابة في تمييز الصحابة، جلد ۸، صفحه ۴۶۵ و آقاي ذهبي در سير أعلام النبلاء، جلد۳، صفحه ۵۰۱ و آقاي إبن أثير در أسد الغابة في معرفة الصحابة، جلد ۵، صفحه ۶۱۴ قضيه اي را آورده اند و ما هم يقين داريم كه همه اينها دروغ است. قضيه اين است كه وقتي خليفه دوم از امير المومنين (عليه السلام)، حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) را خواستگاري كرد، امير المومنين (عليه السلام) دختر كوچك خود را بزك كرد و لباس نو پوشانيد و نزد خليفه دوم فرستاد. عمر هم وقتي او را ديد، او را بغل كرد و بوسيد:
فكشف عن ساقها.
ساق پاي ام كلثوم را بالا زاد.
و يا آورده اند:
وضع يده علي ساقها فكشفها.
وقتي عمر اين برخورد زشت را انجام داد، حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها) فرمود:
أتفعل هذا؟! لولا أنك أمير المومنين لكسرت أنفك!
چرا اين چنين كاري مي كني؟ اگر خليفه مسلمانان نبودي، بيني ات را مي شكستم!
در جاي ديگري آمده است كه فرمود:
للطمت عينيك.
چشمانت را صدمه مي زدم.
اين قضيه در منابع زير هم آمده است:
(تاريخ الإسلام للذهبي، ج۴، ص۱۳۸ ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج۱۹، ص۴۸۳ ـ الوافي بالوفيات للصفدي، ج۲۴، ص۲۷۲ ـ نيل الأوطار للشوكاني، ج۶، ص۲۴۰ ـ الشرح الكبير لعبد الرحمن بن قدامه، ج۷، ص۳۴۳ ـ المصنف لعبد الرزاق الصنعاني، ج۶، ص۱۶۳ ـ الإستيعاب لإبن عبد البر، ج۴، ص۱۹۵۵)
ببينيد كه اين نحوه برخورد، چقدر قبيح و زشت است؟! اگر از يك آدم عادي اين چنين برخوردي سر بزند، مردم چه قضاوتي درباره به مي كنند؟!
جالب اين كه آقاي سبط إبن جوزي ـ از علماء بزرگ اهل سنت و متوفاي ۶۵۴ هجري ـ مي گويد:
و هذا قبيح والله! لو كانت أمة لما فعل بها هذا! ثم بإجماع المسلمين لا يجوز لمس الأجنبية، فكيف ينسب عمر إلي هذا؟!
اين چيزي كه از خليفه دوم نقل كرده اند، قسم به خدا خيلي زشت است! اگر ام كلثوم ـ دختر علي و زهرا نبود ـ يك كنيز بود، باز هم نبايد خليفه دوم اين كار را انجام مي داد! اجماع مسلمانان است كه دست زدن به زن أجنبي و نامحرم جائز نيست. آنها چگونه اين كار را به عمر نسبت مي دهند؟! (تذكرة خواص الأمة لإبن الجوزي، ص۳۲۱)
اين برادران عزيزي كه مي گويند اين قضيه ازدواج، دليل بر صلح و صفا و صميميت ميان امير المومنين (عليه السلام) و عمر است، آيا اين عوارضي را كه در منابع معتبر آمده، قبول مي كنند؟
تعبير ديگري كه دردآور است و إبن سعد در الطبقات الكبري آورده، اين است كه وقتي اين ازدواج صورت گرفت، خليفه دوم به مسجد آمد و گفت:
رفئوني، فرفؤوه.
به من تبريك بگوييد، پس به او تبريك گفتند. (الطبقات الكبري، ج۸، ص۴۶۳)
اين كلمه، تبريكي بود كه در زمان جاهليت مي گفتند و يكي از كارهايي كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) خط بطلان بر آن كشيد، اين كلمه بود و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود به من و به همديگر اين كلمه را نگوييد، بلكه بگوييد:
هنئوني
بارك الله فيكم
بارك الله عليكم
بارك الله لكم
اين اتفاق در سال ۱۷ هجرت اتفاق افتاد و خليفه دوم هنوز آن تبريك زمان جاهليت را فراموش نكرده است.
نكته سوم:
خليفه دوم مي گويد انگيزه اصلي من از اين ازدواج اين است كه از نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) شنيده ام:
كل سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي.
تمام سبب ها و نسب ها در روز قيامت قطع مي شود، مگر سبب و نسب من.
و من مي خواهم با ازدواج با أم كلثوم، با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) وصلت بزنم.
مگر دختر جناب خليفه دوم، همسر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نبود؟ مگر اين وصلت صورت نگرفته بود؟ اگر واقعا خليفه دوم اين قدر براي وصلت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) علاقه دارد، برخوردي كه با حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) دارد و در صحيح بخاري و صحيح مسلم و ساير صحاح سته و الإمامة و السياسة إبن قتيبه دينوري آمده كه اينها قلب مقدس حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را شكستند و آن طور بر خانه حضرت حمله كردند و صيحه و ناله اي كه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) كرد، درتاريخ ثبت شده است. ما كدام يك را بايد بپذيريم؟ اين تعبير اينها را؟ يا اين اذيت هايي كه بر حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) روا شد؟
نكات زيادي در اين رابطه در منابع اهل سنت آمده است و از عزيزان تقاضا مي كنم كتاب هاي ديگري كه در اين رابطه نوشته شده را در اينترنت جستجو و مطالعه كنند؛ مانند تزويج أم كلثوم من عمر، تأليف حضرت آيت الله ميلاني و ظلامة أم كلثوم، تأليف سيد جعفر مرتضي (ره) و زواج أم كلثوم من عمر، تأليف آقاي شهرستاني.
اين كتاب ها را مطالعه كنيد و ببينيد آيا اين قضيه ازدواج عمر با حضرت أم كلثوم (سلام الله عليها)، مدحي براي خليفه دوم است؟ يا قضايايي كه در تاريخ آمده است، طعن و مذمتي براي خليفه دوم است؟ مگر اين كه بگوييم خلفاء اسلامي، فرداي قيامت، مقام شان بالاتر از پيامبران است و بدون حساب و كتاب وارد بهشت خواهند شد.
1400-04-27
1400-04-13
1400-04-05
1400-03-21
1400-03-19
1400-03-16
1400-03-02
1399-11-23
1399-09-14
1399-08-06
1399-07-26
1399-07-16
1399-06-15
1399-05-20
1399-05-06
1399-04-12
1399-04-06
1399-03-31
1399-03-20
1399-03-18
1399-03-13
1399-02-28
1399-02-11
1399-02-07
1399-02-04
1399-02-02
1399-01-31
1399-01-29
1399-01-27
1399-01-19
1399-01-17
1399-01-15
1399-01-13
1399-01-08
1399-01-06
1399-01-04
1399-01-01
1398-12-28
1398-12-24
1398-12-20
1398-12-08
1398-11-27
1398-11-21
1398-11-17
1398-11-12
1398-11-05
1398-11-05
1398-10-29
1398-10-19
1398-10-18
1398-10-17
1398-10-09
1398-09-24
1398-09-17
1398-09-04
1398-09-03
1398-08-18
1398-08-12
1398-08-01
1398-07-15
1398-07-14
1398-07-03
1398-07-01
1398-06-04
1398-05-13
1398-05-06
1398-05-05
1398-04-20
1398-04-18
1398-04-17
ابزارکی وجود ندارد
*