پست بعدی
پست قبلی
بعد از تأثیرپذیری از شخصیت اهل بیت و تأثر گرفتن از مکتب فکری و عقیدهای ایشان، از مهمترین عوامل تغییر عقیده یک مستبصر، مسئله آشنا شدن و شناختش با ضعفهای مذاهب اهل سنت و واقعیات این مذاهب است. در زیر تصریحات برخی از مستبصرین پیرامون مذهب اهل سنت آورده شده که آنها بعد از به دست آوردن جایگزین مناسب از مذهب گذشتگان کناره گرفتند.
صالح وردانی مستبصر معروف مصری بزرگترین ضعف اهل سنت را همراهی ایشان با حکومت میخواند. از نظر او سادهترین چیزی که در بارهی عقیدهی اهل سنت گفته شده، این است که عقیدهی اهل سنت، عقیدهی حکومتی است. چرا که از زمان به وجود آمدنش تا به امروز در آغوش حاکمان زندگی کرده و از این حاکمان حمایت و مشروعیت گرفت و این حمایت و مشروعیت به اهل سنت اجازه میداد تا اعتقادشان استمرار پیدا کند و در میان مردم منتشر شود و باقی بماند.. (الوردانی، السیف و السیاسه، ۱۴۱۶: ۵)
به لحاظ تاریخی نتیجهی این حالت، امنیت و حمایت خلفای عباسی بود که سبب توجه مردم به این عقیده و گرویدن اکثریت به آن شد. از طرفی با سرکوب و حمله و عقوبت کردن دیگر عقاید و گرایشات که با عقیدهی اهل سنت رقابت داشتند، سرانجام همه آن عقاید و گرایشات از بین رفتند و برخی از این عقاید و گرایشات با فتاوای ترور در کنج تاریکی و محاصره افکنده شدند. نتیجهی همهی اینها، این بود که عقیدهی اهل سنت در جایگاه والا و دور از شبهات قرار گرفت. بعدها این اندیشه امتداد عقیدهی پیامبر و سلف صالح به شمار آمد و به دنبال آن این نتیجه گرفته شد که عقیدهی اهل سنت، عقیدهی فرقهی ناجیه از آتش است. هرکس به این عقیده ملتزم گردد از عذاب آتش نجات یابد و هرکس از آن تخلف کند و با خط مشی آن مخالفت کند، از اصحاب دوزخ گردد.
مسلمانان در این توهم و خیال زندگی کردند و حاکمان و فقیهان سلطنتی تحت حمایت چند روایت و فتوی، آن توهم را رونق دادند. از این رو احدی جرات نداشت در این عقیده پژوهش کند. زیرا آن عقیده همانند جزئی از دین بود و دست زدن به آن، دست زدن به دین شمرده میشد.
شایان ذکر است که عقاید و گرایشات دیگر در طی زمان نقد و مورد طعنه قرار گرفتند. در این بین، عقیدهی اهل سنت در برج بلندی باقی ماند که هالهای از قداست و عصمت آن را احاطه میکند و به احدی اجازه داده نمیشود که به آن نزدیک شود (همان: ۶).
صالح وردانی در کتاب عقائد السنّه و عقائد الشیعه، التقارب و التباعد با مقایسه رویکرد تشیع و اهل سنت، علت حضور و تداوم اهل سنت و به حاشیه رفتن شیعه را بررسی میکند. از نظر او از آنجایی که اهل سنت همراه با حکام و زیر سلطهی ایشان بودند چه حاکمان نیک و چه حاکمان فاجر و بد کردار، از آنها اطاعت میکردند و این باعث شده بود تا حاکمان به آنها آزادی عمل دهند از این رو با آزادی به دعوت میپرداختند و سبب تداوم حضور آنها گردید. (الوردانی، ۱۴۱۹: ۲۶)
از طرفی شیعه کسانی هستند که پرچم اهل بیت را حمل میکنند. کسانی که حاکمان از آنها میترسند و تحت فرمان اطاعت و ولایت ائمهشان میباشند و شیعیان رضایت حاکمان را در نظر ندارند. بنابراین از دایرهی اسلام خارج شدند و از مردم غایب شدند.
چون شیعه، مخالف اهل سنت بود، از انظار مردم دورش کردند. بنابراین شایعات زیادی پیرامونش شکل گرفت و اتهامات متعددی برای او درست کردند که با مرور زمان این شایعات به حقایقی تبدیل شد که مواضع بر اساس آنها بنیان شد و مذاهب به آن نزدیک شدند. تاریخ برای ما قضیهی اهل سنت و شیعه را که چگونه، بازیچهی سیاسی در دستان حکام بنی امیه و بنی عباس و سایر حکّام شدند، مجسم میکند. مذهب اهل سنت به حاکمان و حاکمان نیز به اهل سنت نیازمند بودند از این رو در سرنوشت با یکدیگر، هم پیمان شده و نتیجه این روابط، قربانی شدن شیعه بود. (همان)
محمد کوزل حسن الآمدی مستبصر ترکی است که روش اهل سنت در بررسی تاریخ را یکی از ضعفهای اهل سنت میداند، وی در ابتدا به غربال کردن مسائلی که گمان میکرد از حقایق قطعی است و برخی قضایایی که آنها را از مسلمات تاریخ میشمرد پرداخت. بنابراین بعد از تحقیق و جستجو به این نتیجه رسید که حقیقت بر خلاف آن چیزی است که وی تصور میکرد. او دریافت که روش عامه (اهل سنت) در بررسی تاریخ گذشتگان تلاشی است برای توجیه اشتباهات به وقوع پیوسته و مشروعیت بخشیدن به آن به خاطر ترس از اذعان به این امور که قداست گذشتگان را دچار اخلال میکند. این آن چیزی است که منجر به انحراف از صراط مستقیم میگردد (موسوعه، ۱۴۲۴: ۳/ ۴۰۳).
به اعتقاد یاسین معیوف، مستبصر سوری، حاکمان مذهبی به واسطهی مذاهب اهل سنت، مردم را به زور در دهلیزهای پیچ در پیچ وارد کردند که آن را سیطرههای سلطان و مصالح دنیوی به وجود آورده، مخصوصاً در روزگار عباسیان و امویان. بنابراین آنها مسیر حق را نابود و اهل حق را عقوبت کردند و از میان خودشان، جانشینان و رهبرانی قرار دادند. در گذشته و حال چنین بوده است که این حاکمان مذهبی علما را بالا برده و هالهای از تقدس و بزرگی به این مذهب داده و آن را احاطه میکنند و از مردم میخواهند که نسبت به این مذاهب، وفاداری مطلق داشته باشند و کورکورانه از هر پیشوای صاحب مذهبی که به باطل قیام کند؛ پیروی کنند. از طرفی حاکمان، این پیشوایان مذاهب را که به باطل قیام میکنند از اولیا الهی بر میشمرند که خدا و پیامبر گرامیاش به این پیشوایان، اشاره نمودهاند.
معیوف با ذکر چنین نظری، روشن شدن حقیقت را برای مردم با فرهنگ و فهیم لازم میداند تا بدانند که این مذاهب ساختهی سیاستهای حکومت است. عالمان و بیشتر مردم به این حقیقت واقف هستند اما آنها به دنیای باطل میل میکنند و از اظهار حقیقت میترسند. (المعیوف البدرانی، بی تا: ۸۷)
آقای تیجانی سماوی نیز همانند سایر مستبصران بر آن است که اگر عدهای از اهل سنت را که متعصبان شیعه آنها را به عنوان نواصب مینگرند، استثنا کنیم، اغلب علمای قدیم و جدید شیعه، همواره معتقدند که برادران سنّیشان، قربانی مکر و نیرنگ امویان گشتند. زیرا عوام اهل سنت به سلف صالح گمان نیک بردند و بدون پژوهش و بررسی به آنها اقتدا نمودند. بنابراین آنها مردم را از راه راست گمراه نموده و از ثقلین دور کردند. ثقلینی که اگر به آن متمسک شوند از گمراهی حفظ شده و هدایتشان را ضمانت میکند. (التیجانی السماوی، ۱۴۲۲: ۶۷)
بنابراین بسیاری از این علمای شیعه را میبینی که برای دفاع از خودشان کتاب مینویسند و اعتقاداتشان را معرفی میکنند و به انصاف و وحدت کلمه با برادران اهل سنتشان، فرا میخوانند. برخی علمای شیعه در مراکز مختلف، روشهایی را جست و جو میکنند تا جمعیتهای اسلامی را برای تقریب میان مذاهب و تلاش برای جمع کردن و وحدت میان مذاهب، تاسیس کنند. عدهای دیگر از این علما، شیوه الازهر را که گلدسته علم و معرفت در نزد اهل سنت است را پیگیری میکنند و با اهل سنت به مقابله و جدال احسن میپردازند و تلاش میکنند کینهها از بین برود. همچنان که امام شرف الدین موسوی هنگام دیدارش با امام سلیم الدین بشری انجام داد. نتیجهی این دیدار و نامه نگاریها، تولید کتاب با ارزشی به نام المراجعات بود و این کتاب، نقش بزرگی در تقریب دیدگاههای مسلمانان ایفا کرد. از این رو تلاشهای علمای شیعه در مصر به موفقیت انجامید، امام محمود شلتوت، مفتی مصر در آن زمان فتوایش را در جواز مذهب شیعهی جعفری برای عبادت خدا، صادر نمود و فقه شیعهی جعفری از مواردی شد که در الازهر تدریس میشد. (همان: ۶۸)
در نتیجه هرگاه که به هر خانهای از خانههای شیعیان عادی وارد میشدی، کتابخانهای یافت میشد که در کنار کتابهای شیعه، قسمت بزرگی نیز از کتابهای اهل سنت بود، در حالی که نزد علمای اهل سنت، به ندرت کتابی شیعی یافت میشد. به همین خاطر آنها به حقایق شیعه جاهلاند و آگاهی ندارند و جز مجموعهای از دروغها که دشمنان شیعه نوشتند، چیز دیگری دربارهی شیعه نمیدانند اما شیعه به برادران اهل سنتش با نظر مهربانی و عطوفت مینگرد و گویا برای آنها، هدایت و نجات میخواهند؛ زیرا بها و قیمت هدایت براساس آنچه که در روایات صحیحه آمده، بهتر از دنیا ومتعلقات آن است. پیامبر هنگامی که امام علی را به فتح خیبر فرستاد، فرمودند: «اگر خداوند به وسیلهی تو یک فرد را هدایت کند برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع کند یا برای تو بهتر است از این که برایت رنگ سرخ نعمتها باشد». (همان: ۶۹).
امّا در مقابل نظر اهل سنت با دیگر مذاهب از جمله شیعه امامیه متفاوت است، صالح وردانی سبب این امر را این گونه میداند که:
حفظ مذهب اهل سنت، اقتضا میکند که با دیگر مذاهب بجنگد و آنها را نابود کند به خاطر همین مسئله باعث میشود که زندگی کردن اهل سنت با دیگران امکان پذیر گردد. از این رو حمله و ترور فکری از جانب اهل سنت نسبت به هر جریان و صاحب فکری که تلاش کند با اهل سنت برخورد کند یا در مفاهیمشان و عقایدشان شک وارد کند استمرار خواهد یافت. این به خاطر دلایل بسیاری است که آنها را ذکر کردیم و در زیر خلاصهی آن را میآوریم:
۱- اعتقاد به این که شیعه فرقهی ناجیه در آخرت هستند و در این دنیا بر دشمنانشان پیروز شدند.
۲- اعتقاد اهل سنت به اینکه به عنوان اکثریت هستند.
۳- احساس امنیت دائم در تحت حمایت و قدرت نیروی حاکم.
۴- نابود شدن بیشتر فرقهها و گرایشات مخالف اهل سنت.
۵- احساس برتری داشتن نسبت به دیگران.
۶- حمله دائم به مخالفان در طی زمان و مهر خوردن افکار و عقایدشان به مهر حکومتی. (الوردانی، ۱۴۱۷: ۲۰ـ۲۱)
برخی از مستبصرین پس از تفحص و تحقیق به این نتیجه رسیدهاند که: از جمله اموری که شکوه مذهب اهل سنت را از چشمان منسوبان به این مذهب از بین میبرد و علاقه ایشان به این مذهب را کم میکند؛ مسالهی نامگذاری این مذهب به نام و اسم اهل سنت و جماعت میباشد و این امر به این خاطر است که مذهب اهل سنت، عقیدهای حکومتی بود که از زمان به وجود آمدنش در آغوش حاکمان زندگی کرده است. زیرا بسیاری تصور میکنند که این مذهب به دلیل پیروی کردن از سنت رسول خدا به این نام نامگذاری شده اما واقعیت این چنین نیست.
تیجانی سماوی پیرامون این مبحث میگوید: «چه کسی اصطلاح اهل سنت و جماعت را اطلاق کرد؟! در تاریخ جستجو کردم بنابراین چیزی نیافتم، جز اینکه آنها به نامی عام اتفاق نظر کردند که در این سال نیز معاویه بر حکومت استیلا یافت. در همان ایام، پس از کشته شدن عثمان مردم به دو گروه تقسیم شدند: یکی شیعیان حضرت علی و دیگری پیروان عثمان. زمانی که حضرت علی شهید شد، معاویه پس از صلح که آن را بر امام حسن تحمیل نمود؛ بر حکومت استیلا یافت و امیرالمؤمنین خوانده شد. آن سال به سال جماعت نامگذاری شد. از این رو از نظر تیجانی مقصود این اصطلاح، پیروی از سنت رسول خدا نیست.
اما ائمه از ذریه پیامبر و آگاه تر و داناتر به سنت جدشان بودند تا طلقاء. (مقصود امویان هستند که بعد از فتح مکه پیامبر آنها را آزاد کرد و به دلیل کفرشان عقوبتشان نکرد) با این وجود، مردم با ائمه اثنی عشر کسانی که رسول خدا بر ایشان نص فرمود که از آنها پیروی کنند، مخالفت کردند.
از نگاهی دیگر، تیجانی بر آن است که شاید معاویه که این مذهب را به اهل سنت و جماعت نامگذاری کرد، مقصودش، اجتماع بر سنتی است که آن سنّت سبّ حضرت علی و اهل بیت پیش گرفته بود. این سنت حدود، ۶۰ سال استمرار یافت و کسی جز عمربن عبد العزیز نتوانست آن را از بین ببرد. برخی از مورخان بیان کردهاند که امویان بر قتل عمربن عبدالعزیز توطئه و دسیسهچینی کردند، در حالی که وی از امویان بود. علت این امر، این بود که عمر بن عبد العزیز، سنت را که لعن حضرت علی بود، از بین برد» (تیجانی سماوی، ۱۴۱۷: ۱۷۰-۱۷۱).
از نظر صائب عبدالحمید نامگذاری اهل سنت و جماعت در دو مرحله به تکامل رسید: در مرحلهی اول به لقب «الجماعه» شناخته شد، یعنی ابتدا جماعت نام گرفت. این که امویان کلمهای عام را به آن اطلاق کردند به خاطر این است که در این سال، حکومت به معاویه واگذار شد بنابراین گفتند عام الجماعت، یعنی سال جماعت، لیکن مقصود از جماعت، اجتماعی است که بر اساس غلبه و مصالح یک گروه یاغی و شورشگر ایجاد شد، بدون این که در آن نزاع و درگیری شود. علی رغم آن، عضویت در این اجتماع، در گرو اطاعت از حاکم و تسلیم شدن در برابر فرمانش بود حتی اگر دستورش باطل باشد و هر کس که سنتی را که حاکم از بین برده زنده کند یا بدعتی که حاکم آورده، محو و خاموش کند؛ بر حاکم شورش کرده است. چنین فردی از اطاعت و اجتماع جدا شده و مستحق همان عقابی است که بر مفسدان در زمین اجرا میگردد.
بنابراین صلاح و فساد را معاویه تعیین میکند و برای خداوند، حکم و شریعت نیست. شأن هر حکم استبدادی این بود که ارتباطی با دین نداشت. همواره کسانی که با هواهای امیران مخالفت میکردند به خروج بر امّت و فتنه انگیزی متهم میشدند. حتی اگر مخالف آنها، فرزند پیامبر و سید جوانان اهل بهشت باشد.
هنگامی که کلمهی امیر از همهی اصول و ضوابط شرعی تهی شد تا این که کلمهی امیر لقبی همانند فرعون و نمرود و قیصر شد. این گونه بود که دین دچار انقلاب و دگرگونی گردید. بنابراین کسانی که به قسط و عدالت امر میکردند، یعنی {الذین یأمرون بالقسط من الناس} مفسد فی الارض شمرده میشدند. مردم همچنان بدون توجه به روش انتخاب جانشین دین یا اخلاق یا عقلش گوش به فرمان خلیفه باقی ماندند.
اما آنچه که برخی از آنها آن را ادعا میکند، این است که کلمهی جماعت از پیروی کردن از اجماع صحابه و اجماع سلف گرفته شده اما این مسئله ادعایی است که واقعیتی ندارد. زیرا کدام امر است که سلف و صحابه بر آن اجماع کردهاند. سپس، تنها این طایفه در میان طوائف دیگر به پیروی کردن از این اجتماع متمایز شدهاند؟!
لیکن مشکل در این نهفته است که آنها در عرصهی سلف منحصر شدند. علت این انحصار در سلف، به خاطر این است که تنها هر شخص غلبه کننده بر مردم، قائل به پیشوایی و رهبری گردد و نیز به این خاطر هنگامی که امیری دچار فساد شده است، امر به معروف و نهی از منکر حرمت دارد. بنابراین علت اینکه اهل سنت را وادار کردهاند که تنها از صحابه و تابعین و سلف پیروی کنند نه شخص دیگری، تا به این وسیله، به راحتی حکومت کنند.
اما کلمهی سنت در ابتدای امر، در کنار کلمهی جماعت نبود. بلکه ابتدا در عهد امویان به صورت تنها یعنی کلمهی سنت خالی، ظاهر شد تا میان کسانی که بر طبق روال جماعت بودند و میان کسانی که همواره به قداست دین ایمان داشتند و میدانستند که این دین، ابا دارد از اینکه رجال بنی امیه، رهبران دین باشند و به نام دین صحبت کنند؛ تمایز ایجاد کند. بنابراین، کلمهی سنت خالی برای تمایز میان این دو دسته بود. بنابراین هنگامی که گفته شد «اهل سنت» مقصود افرادی هستند که اهل اطاعتاند و مقصود از جماعت، خودشان هستند. اما دیگران که این گونه نیستند، اهل بدعت میباشند (مجله المنهاج، شماره ۶، ۱۲۱-۱۲۴)..
ادریس حسینی میگوید: «شیعیان از منظر علمای شیعی، کسانی هستند که همراه با سنت پیامبر که ماخوذ از عترت پاکش میباشد، طی طریق میکنند. در نتیجه ضروری است که درباره آن به صورت عمیقتر پرداخته شود. چرا که این دو اصطلاح، پایههایش را از عمق تاریخ اسلامی گرفته است. از طرفی دشمنان با حمله بر شیعه هر چیز منفی بیگانهای را طلب کرده و به شیعیان نسبت میدهند» (الحسینی، ۱۴۱۴: ۲۹)..
سپس ادریس حسینی در بارهی مسئلهی نامگذاری مذهب معتقد است که: «نامگذاری، مشکل و مسئله نیست، بلکه واقعیت عملی دو مذهب، موضوع مناقشه است. هنگامی که به سنت پیامبر از نظر قولی و فعلی و تقریری نگاه کنیم، روشن خواهیم نمود که کدام فرقه به سنت رسول نزدیک تر است. شیعه بدعت گذار نبودند بلکه مذهبشان قائم بر نص الهی است و بی شک اسلام حقیقی بعد از رسول خدا در حضرت علی تمثل یافته است و شیعیان حضرت علی در حقیقت شیعیان پیامبر میباشند.
تأکید حضرت علی بر تعالیم پیامبر و توصیههایی که پیامبر در حق ایشان فرمود و این که او (حضرت علی) اسلام است، همهی اینها دلالت میکند که تشیع حضرت علی تشیع متصل به پیامبر است. اما اهل سنت با محاصره کردن شیعه از نظر اصطلاحی سوء استفاده کرد، زیرا جریان رایج وحاکم در آن روزگار، دلیل و حجتی نداشت جز بازی کردن برروی مفاهیم سطحی و امروز که خلافت به پادشاهی تبدیل شده همان اصطلاح عام جماعت است. مقصود این است که سنت به معنای سنت پیامبر نیست بلکه سنت حاکمان و خلفا در قدیم، و پادشاهان در حال حاضر است و جماعت هم یعنی مردمی که بر حکومت این پادشاهان اجتماع کردند و جمع شدند (الحسینی، همان، ۳۱-۳۵).
یکی دیگر از مستبصران بر آن است که در اسلام، مذهب گرایی، شیعه، سنی، شافعی، مالکی، حنفی یا حنبلی نیست. تمام اینها نامگذاریهای تاریخی است که از اختراعات نظام سیاسی میباشد و حق این است که اسلام حق و اسلام باطل، اسلام ربّانی و اسلام حکومتی وجود دارد. آنچه که در طی تاریخ فرمانروا شد، اسلام حکومتی بود و آنچه که به آن ضربه زدند و مخفیاش کردند، اسلام ربّانی بود. اسمها و مسمّاهای آنها در اینجا، جایگاهی ندارد، مهم همان حق است. در مقابل حق، اسمها و مسمّاها از بین میرود و تمرکز بر اصل و جوهر انجام میگردد (الوردانی، ۱۴۱۶: ۴۴-۴۵).
از جمله اموری که شخص سنّی پس از شناختن مذهب اهل بیت نگاه مقدسانهاش را نسبت به مذهب اهل سنت از دست میدهد و این امر باعث بازداشتن از چنین نگاه مقدس به مذهبش میکند، مسئلهی وجود بسیاری از شکافها در مذهب و میراث سنّی و نیز افضلیت و برتری مذهب شیعه بر آن است. این امور باعث میشود تا این فرد نسبت به مذهب اهل سنت نگاه مقدسی نداشته باشد.
صالح وردانی این امر را به صورت مفصل توضیح میدهد و میگوید: «میان اهل سنت و شیعه شماری قضایا وجود دارد که جدایی و دوری شیعه و سنی و عدم تلاقی آنها را واجب میکند. در طیّ بحث و پژوهشام در این میراث، روایات، اجتهادها و اقوال مرا به درنگ واداشت و شک در برابر میراث اهل سنت و شیعه را در وجودم بر انگیخت. هر دوی آنها، شمار زیادی از روایات ساختگی، تزهای مختلف و متضاد را در درون خود حمل میکردند. بنابراین چه چیزی میراثی را از دیگری متمایز میکند؟ جواب به این سوال اقتضا میکند تا صفات خاص یا نشانههای ویژهی اختلاف میان دو میراث را معین و مشخص کنیم. در پاسخ باید گفت میراث سنی بر صحابه اما میراث شیعه بر خاندان پیامبر اعتماد میکند.» (همان، ۴۹)
با این مقایسه برای ما، میزان شکافی که این دو میراث را از هم دور میکند روشن میشود. جز این که میراث شیعه همانند هر میراث دیگری به دلیل انباشته شدن اقوال و اجتهادهای سرچشمه گرفته آن، ناگزیر دچار دگرگونیهایی شد به گونهای که تا حد زیادی به میراث سنّی شبیه گردید. از اینجا بود که روایات جعلی در هر دو طرف (اهل سنت و شیعه) آشکار شد و مذاهب در حلقهی یک فکر واحد ظاهر شدند. میراث سنی بسیاری از روایات که قدر و منزلت صحابه را بالا میبرد، آشکار کرد، اما میراث شیعه، بسیاری از روایات که قدر و منزلت اهل بیت را بالا میبرد، اظهار نمود. و در هر دو طرف (اهل سنت و شیعه) جعل و ساختن احادیث روی نمود. بی شک به کارگیری این قاعده از سوی شیعه برای حفظ و نگهداری روایت، وضع شد و عملیات جعل حدیث را متوقف کرد، به طور کلی این قاعده دقیق تر و مرتبطتر است با نص نسبت به قاعدهی اهل سنت. بر اساس قواعد شیعه اگر حدیثی مخالف قرآن و عقل بود، باید به دیوار زده شود به عبارتی این قاعده بر متن روایت متمرکز است، در حالی که قاعدهی اهل سنت بر سندش متمرکز است. در پرتو قاعدهی شیعه، بسیاری از روایات از میراث شیعه دور انداخته میشود و روایات دیگر محکوم میشود و در دایرهی بازنگری و ضبط قرارمیگیرند. در پرتو قاعدهی اهل سنت به بسیاری از روایات حتی با وجود مخالفتش با نصوص قرآن و برخوردش با عقل اعتماد میشود، به دلیل این که سند این روایات سالم و رجالش، رجال صحیحی بودهاند. همین که عدالت روایات ثابت شود، صحت روایت ثابت شده است، حتی اگر مخالف با قرآن باشد. در نتیجه باید گفت روش شیعه به بازنگری حدیث میانجامد. درحالی که قاعدهی اهل سنت، باقی ماندن میراث بر همان حالت و دوری از قرآن و عقل را در پی خواهد داشت. (همان، ۵۰)
اهم آنچه که بر قاعدهی محکم کردن قرآن و عقل بنا خواهد شد، فرو گذاشتن نقش رجال و اقوال آنها از نصوص و ممانعت کردن این اقوال در این که بر نصوص وارد شود، است. این قاعده از مهمترین ویژگیهای میراث شیعه بر میراث سنّی میباشد که با فقدان این قاعده، رجال بر نصوص غلبه میکنند. عزل قرآن و عقل از میراث و جدا ساختن آنها بدون توجه به نقش آنها مانند دو حَکَم میباشد بر میراث (اسلام)، این کنار گذاشتن قرآن و عقل، توطئه و دسیسهای است که اختراع سیاست میباشد. هدف آن ثبت روایات جعلی و ساختگی است که در ساختار اسلام سهیم خواهند شد و هویت بحق اسلام را نابود کرد. و تبدیل به یک هویت دروغین که به مصالح حاکمان خدمت میکند و بر آنها مشروعیت میبخشد. رأی قرآن و عقل یعنی پیوستگی و انتساب به نص نه به میراث، و نص همان حکم بر میراث است و عکس آن نیست. از اینجاست که رجال نزد شیعه متأثر از نصوص میباشند. (همان، ۵۱)
وردانی میگوید: « هنگامی که به خط مشی اهل بیت التزام پیدا کردم، به نص ملتزم شدم نه به رجال. یعنی شیعه عقایدش را از رجال نمیگیرد اما اهل سنت عقایدشان را از رجال میگیرند، برای مثال حنبلیها از احمد بن حنبل و حنفیها از ابو حنیفه میگیرند. اما شیعه به نص ملتزم و معتقداند که رجال به نص ملتزم هستند. یعنی هرچی که نص یعنی کتاب (قرآن) و سنت قطعی بیان کند، همان درست است و رجال نمیتوانند بر خلاف نص اجتهاد کنند». او در مقایسهی دیگر میان عقیدهی اهل سنت و عقیدهی تشیع، معتقد است که شیعه، به عقل و نص ملتزماند اما اهل سنت، به اثر و رجال، تشیع پیرو اهل بیتاند، اما اهل سنت در جنگ با اهل بیت و در مخاصمه با ایشان هستند. تشیع به رأی احترام میگذارد و باب اجتهاد را باز میکند، اما تسنن، رأی را دور میاندازد و باب اجتهاد را میبندند. شیعه، مالک سرمایهی علمی به ارث رسیده از اهل بیت است اما اهل سنت جز سرمایهای از فقیهان که با یکدیگر اختلاف و نزاع دارند، مالک چیزی نیست. این میراث از واقعیتی منحرف به ارث رسیده است که بر آن سیاست غلبه کرد، شیعه به حاکمان انعطاف نشان نداد، اما اهل سنت با حاکمان هم پیمان شدند. این همان چیزی است که در عقیدهی تشیع آن را کشف کردیم و شکی نیست در این که این عقیده با این توصیفات، میراث و فرهنگی را به موفقیت رساند. (همان)
صالح وردانی میگوید: «ملاحظه کرده ام که بیشتر وهابیان و غیر آنها در کمین شیعه و تشیع میباشند، مخصوصاً در دورهی دههی ۸۰ در مصر، از کتاب بحار الانوار برخی از روایات را صید کرده و آن روایات را به منظور توطئه علیه شیعه به کار بردند.» کتاب بحار الانوار گرد آمده برای علوم اهل بیت و نمایندهی میراث شیعی است، لیکن نمایشگر عقیدهی شیعه نمیباشد. ما بنابر اعتقاد اهل بیت، معتقدیم که حدیث باید بر قرآن و عقل عرضه شود همچنان امام صادق بر آن تصریح فرمود. اما در میراث اهل سنت، این قاعده یافت نمیشود و این همان فرق اساسی میان این دو مذهب است، زیرا در میراث سنی، عقل به آن حکم نمیدهد در حالی که میراث شیعه عقل به آن حکم میکند.
فرهنگ شیعی همان فرهنگی است که با بالا بردن عقل و آزادی ذهن و برتری داشتن سلوکش، از فرهنگ سنّی متمایز شده است. به همین خاطر هنگامی که میان مردم عوام دو مذهب مقایسه میکنیم، این فرقها را ملاحظه نمیکنیم» (الوردانی، مجله المنبر، شماره ۲۲).
همچنین آشکار شد که فتواها و خطبهها و تالیفات رایج در اسلام، بیشتر نتایج و اجتهادها و موضوعهای فقیهان سلف را منعکس میکردند تا نصوص. احساسم بر نیرنگ و دروغین بودن طرحهای اسلامی معاصر، به سرعت رشد نمود و قوی شد به گونهای که مرا واداشت تا میراث را به کناری اندازم و پیرامون دین، از نو به بحث و پژوهش پردازم» (الوردانی، ۱۴۱۶: ۳۹-۴۰).
این دیدگاه نسبت به مذهب اهل سنت بود که باعث شد ادریس حسینی نیز مذهب اهل سنت را ترک کند و به مذهب اهل بیت رو آورد. این بصیرت یافته به این امر اشاره میکند و میگوید:
«پس قانع شدم و به این نتیجه رسیدم به این که مذهب اهل سنت از ساختن یک امت یا ایجاد فکر یا برپا کردن شخصیت برای یک مسلمان ناتوان و عاجز است. نیز از اینکه عدالت و امنیت و صلح را برای مسلمانان به ارمغان آورد یا عقل را به آرامش رساند و وحدت را ایجاد کند و امت را به پیش براند، راهی به جایی ندارد. بنابراین تصمیم گرفتم که به مذهب اهل بیت منتقل گردم.» از نظر او از مهمترین امور ضروری برای تغییر مذهب، آن هم پس از این که پژوهشگر سنّی، عدم صلاحیت مذهبش را شناخت، این است که وی، مذهب اهل بیت را جایگزینی مناسب برای پذیرفتن مییابد. از این رو وی را به بصیرت یافتن برانگیخت و مذهب سابقش را ترک میکند، در نتیجه مذهب اهل بیت را میپذیرد (الحسینی، مجله المنبر، شماره ۳).
تیجانی سماوی نیز دربارهی تجربهی خاصش در شناخت جایگزینی مذهب میگوید: «بسیاری از کتب را مطالعه کردم تا اینکه قانع شدم که شیعهی امامیه برحق است. بنابراین شیعه شدم و به برکت خدا، سوار بر کشتی اهل بیت شدم و به ریسمان ولایتشان چنگ زدم. زیر ا به حمد خدا، ائمه را که خداوند متعال از آنها آلودگی را برده و تطهیرشان نموده و دوست داشتنشان را بر همهی مردم واجب کرده، آنها را جایگزینی یافتم بر برخی صحابه. زیرا برایم ثابت شد که آنها به جای نخست قهقرای خود بازگشتند و از آنها تنها عدهی قلیلی نجات یافتند». (تیجانی السماوی، ۱۴۱۷: ۱۳۱).
تیجانی سماوی با اشاره به ناجیه بودن فرقه شیعه میگوید: «بله من این جایگزین را به حمد خدا یافتم و مرا به آن هدایت نمود و اگر خدا مرا هدایت نمیکرد، هدایت نمیشدم. حمد خدا و شکر بر این که مرا بر این فرقهی ناجیه هدایت نمود. فرقهی ناجیهای که با اندوه به دنبالش میگشتم و شکی برایم در تمسک به حضرت علی و اهل بیت باقی نماند، چنگ زدن به ریسمان محکم که جدایی برایش نیست. نصوص از جانب پیامبر در مورد این مسئله بسیار است و مسلمانان بر این نصوص اجماع دارند. و عقل خود به تنهایی، بهترین دلیل برای کسی است که گوش فرا دهد و او شاهد است. به حمد الله این جایگزین را یافتم و پس از رسول خدا به حضرت علی، امیر المومنین و سید اوصیا و به دو سید جوانان بهشت، دو ریحانهی پیامبر، امام حسن و امام حسین و به پارهی تن پیامبر و مادر ائمه و کسی که با غضبش، خدای با عزت و جلالت، خشمگین میشود یعنی حضرت فاطمه سرور زنان اقتدا نمودم. استاد ائمه و معلم امت یعنی امام جعفر صادق را جایگزین امام مالک نمودم. و به ۹ ائمهی معصوم از فرزندان امام حسین تمسک جستم. اصحابی که عهد پیامبر را نشکستند همچون عمار یاسر، سلمان محمدی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، خزیمه بن ثابت، که ملقب به ذوالشهادتین بود، ابی بن کعب و غیره را جایگزین صحابهای کردم که به اعقاب خود برگشتند همانند معاویه، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه، ابو هریره، عکرمه و کعب الاحبار، علمای شیعه که باب اجتهاد را نبستند و در برابر امیران و سلاطین ظالم سست نشدند، جایگزین علمای قومم نمودم کسانی که عقلهای ما را جمود کردند و در هر زمانی بسیاری از آنها از سلاطین و حکام پیروی و تبعیت نمودند. بدین ترتیب افکار روشن و آزاد و گشاده را که با دلیل و حجت و برهان ایمن شده بود جایگزین افکار متحجر و متعصب که دارای تناقضات بود؛ نمودم.»
در چنین شرایطی، مغزش را از آلودگیهایی که در طی ۳۰ سال، گمراهان بنی امیه به آن وارد کرده بودند؛ شست و به وسیلهی عقیدهی معصومان کسانی که آلودگی را خداوند متعال از آنها پاک فرمود، آن را در باقی ماندهی عمرش از آلودگی پاک کرد. همانطور که پیامبر فرمودند: انسان با کسی که دوستش دارد محشور میشود (همان، ۱۳۲-۱۳۴).
شیعه شناسی
۱۴۰۰-۰۴-۲۷
۱۴۰۰-۰۴-۱۳
۱۴۰۰-۰۴-۰۵
۱۴۰۰-۰۳-۲۱
۱۴۰۰-۰۳-۱۹
۱۴۰۰-۰۳-۱۶
۱۴۰۰-۰۳-۰۲
۱۳۹۹-۱۱-۲۳
۱۳۹۹-۰۹-۱۴
۱۳۹۹-۰۸-۰۶
۱۳۹۹-۰۷-۲۶
۱۳۹۹-۰۷-۱۶
۱۳۹۹-۰۶-۱۵
۱۳۹۹-۰۵-۲۰
۱۳۹۹-۰۵-۰۶
۱۳۹۹-۰۴-۱۲
۱۳۹۹-۰۴-۰۶
۱۳۹۹-۰۳-۳۱
۱۳۹۹-۰۳-۲۰
۱۳۹۹-۰۳-۱۸
۱۳۹۹-۰۳-۱۳
۱۳۹۹-۰۲-۲۸
۱۳۹۹-۰۲-۱۱
۱۳۹۹-۰۲-۰۷
۱۳۹۹-۰۲-۰۴
۱۳۹۹-۰۲-۰۲
۱۳۹۹-۰۱-۳۱
۱۳۹۹-۰۱-۲۹
۱۳۹۹-۰۱-۲۷
۱۳۹۹-۰۱-۱۹
۱۳۹۹-۰۱-۱۷
۱۳۹۹-۰۱-۱۵
۱۳۹۹-۰۱-۱۳
۱۳۹۹-۰۱-۰۸
۱۳۹۹-۰۱-۰۶
۱۳۹۹-۰۱-۰۴
۱۳۹۹-۰۱-۰۱
۱۳۹۸-۱۲-۲۸
۱۳۹۸-۱۲-۲۴
۱۳۹۸-۱۲-۲۰
۱۳۹۸-۱۲-۰۸
۱۳۹۸-۱۱-۲۷
۱۳۹۸-۱۱-۲۱
۱۳۹۸-۱۱-۱۷
۱۳۹۸-۱۱-۱۲
۱۳۹۸-۱۱-۰۵
۱۳۹۸-۱۱-۰۵
۱۳۹۸-۱۰-۲۹
۱۳۹۸-۱۰-۱۹
۱۳۹۸-۱۰-۱۸
۱۳۹۸-۱۰-۱۷
۱۳۹۸-۱۰-۰۹
۱۳۹۸-۰۹-۲۴
۱۳۹۸-۰۹-۱۷
۱۳۹۸-۰۹-۰۴
۱۳۹۸-۰۹-۰۳
۱۳۹۸-۰۸-۱۸
۱۳۹۸-۰۸-۱۲
۱۳۹۸-۰۸-۰۱
۱۳۹۸-۰۷-۱۵
۱۳۹۸-۰۷-۱۴
۱۳۹۸-۰۷-۰۳
۱۳۹۸-۰۷-۰۱
۱۳۹۸-۰۶-۰۴
۱۳۹۸-۰۵-۱۳
۱۳۹۸-۰۵-۰۶
۱۳۹۸-۰۵-۰۵
۱۳۹۸-۰۴-۲۰
۱۳۹۸-۰۴-۱۹
۱۳۹۸-۰۴-۱۸
ابزارکی وجود ندارد
*