پست بعدی
پست قبلی
من به اینجا آمدم تا همین را بشناسم و اگرچه در این چندهفته خیلی اذیت شدم، اما به محض اینکه وارد مسیر حرکت مردم(پیادهروی اربعین) شدم، احساس عجیب و خوبی همه وجودم را فرا گرفت.
به گزارش پايگاه اطلاع رسانی استبصار، برخی از زوار امام حسین(ع) ترجیح میدادند هرآنچه که بر آنها گذشت را صرفاً برای دلِ خودشان بگذارند و حرفی نزنند. برخی دیگر نیز به گفته خودشان، عاجز از بیان حال و هوای کربلا و بینالحرمین بودند. اما عدهای قبول کرده و روی صندلیای که مقابلش یک دوربین قرار داشت، نشستند.
متنی که در زیر میآید، حرف و زبان دلِ مخاطبینی است که از سفر اربعین ۱۴۳۸ بازگشتهاند…
حجت الاسلام سید حسین ابوطالب، طلبه حوزه علمیه قم، کلام خود را اینگونه آغاز کرد؛ «حُبُّ الحُسَین یَجمَعُنا»، حقیقت ماجرا این است که محبت حسینابنعلی(ع) پیر و جوان نمیشناسد! فقط نیاز به یک دلِ صاف و نیتی خالص دارد. حتی اگر پا در بدن نداشته باشی، هستند افرادی که به پایت شوند و تو را تا مقصد اصلی همیاری کنند.
و من دیدم افرادی که بارکش زائران حسینی بوده و وسایل آنها را تا هرکجا که زائرین میخواستند، حمل میکردند.
در عمود ۴۲۰ یک روحانیونی را مشاهده کردم که طناب باریکی به سبد بسته و وسایلش را به دنبال خودش میکشد. چون سرعت پیادهروی ما تقریباً برابر بود، چندکیلومتر یکبار چشمم به ایشان میخورد. اما در این مسیر چیزی که بسیار اذیتم میکرد، صدای بلند و اذیت کننده سبدی بود که آن طلبه دنبال خودش میکشید! یکی دوبار خواستم به او تذکر دهم که اگر میشود وسایلش را بلند کرده و در دستش گیرد، ولی چون خودش یک کولهپشتی بر کمرش بود، ترجیح دادم چیزی به او نگوییم. به همین خاطر، سرعتم را تا جایی که از او فاصله گیرم، کم کردم.
دوساعتی گذشت و من به عمود ۵۴۰ رسیدم، به محض اینکه خواستم کیفم را بر زمین گذارم، صحنهای چشمم را به خود خیره کرد! درواقع آن سبدی که روحانی به دنبال خودش میکشید، متعلق به پیرزنی بود که توان راه رفتن و کشیدن آن بار سنگین را نداشت و این طلبه صرفاً برای کمک به آن پیر زن، این اقدام را انجام داد
*آمدهام تا حسینِ مسلمانان بشناسم…
دیگر نکتهای که برایم جالب به نظر آمد، حضور مردمی از میلت های مختلف در راهپیمایی عظیم اربعین بود بهطوریکه میشد تعجب و شگفتی را در چشمانشان مشاهده کنی….
آنها قطعاً به دنبال یک موضوع خاص، هزاران کیلومتر را طی کردهاند تا در «طریق الحسین» گام نهند! پاسخ این سؤال دقایقی بعد برایم مشخص شد. یک جوان اهل ایالت لوئیزیانای آمریکا پلاکاردی در دستش گرفته بود با این نوشته «آمدهام تا حسین مسلمانان بشناسم»… من به زبان انگلیسی تسلط اولیهای دارم. و از آنجایی که خیلی مشتاق بودم تا با این جوان آمریکایی سخن بگویم، به او نزدیک شدم و سر صحبت را باز کردم.
اگرچه صحبت و گفتوگوی ما چند کیلومتری ادامه داشت، اما زیباترین نکتهای که در این چندکیلومتر مدام در ذهنم مرور میشد، یک جمله خاص بود! «از این همه اعتراض و نا امنی که به دلیل انتخابات در شهرم وجود داشت خسته شدم». خیلی دوست داشتم ماجرایی که برای «دنیل» اتفاق افتاده بود را بشنوم! از او خواستم باقی ماجرا را تعریف کند.
دنیل هم که مدتی بود با کسی هم سخن نشده بود شروع به صحبت کردن کرد. «Daniel» گفت: اعتراضات خیابانی و همهمه آنقدر زیاد و خستهکننده بود که به دوستم گفتم جایی را میشناسی تا به من معرفی کنی! دوستم گفت: به جنگلهای «مارک تواین» برو. اونجا آرامش خوبی داره. که البته منم موافقت کردم. اما یک روز وقتی از خواب بیدار شدم، موقع صبحانه، طبق روال معمول صفحه اینستاگرامم را چک کردم.
در یکی از پُستهای اتفاقیِ اینستا، که بهصورت رندمی برایم به نمایش درآمد، جملهای ذهنم را به خود درگیر کرد! «فقط ۳۰ روز تا آغاز میهمانی بزرگ حسین مانده» برایم جالب بود بدانم میهمانی بزرگ حسین چیست؟ اصلاً حسین کیست؟ همین یک اشاره برایم کافی بود تا به مطالعه بیشتری در مورد حسین یا همان امام مسلمانان داشته باشم، بعد از چندساعتی مطالعه در اینترنت متوجه راهپیمایی صلحآمیز اربعین شدم. با خودم میگفتم مگر ممکن است ۱۰، ۲۰ میلیون انسان بدون کوچکترین آزار و اذیتی در کنار یکدیگر حرکت کند و کسی با مشکل مواجه نشود!؟ خیلی برایم جالب بود و به ذهنم افتاد تا من هم در این راهپیمایی شرکت کنم. ولی خب اینجا آمریکاست و آنجا عراق!
به واسطه یکی از دوستان مسلمانم نحوه آمدن تا عراق را یاد گرفتم. فکر میکنم به چهارکشور سفر کردم تا در نهایت وارد نجف شدم و هر بار که میخواستم وارد کشوری شوم وقتی مقصد نهاییام را میپرسیدند، با تعجب میگفتند «عراق…!». سرانجام بهسختی و هر طور که میشد خودم را از آمریکا به نجف رساندم. و این مسیر تقریباً چهارهفتهای طول کشید.
حجت الاسلام ابوطالب گفت: آخرین جملهای که «Daniel» برایم بیان کرد این بود که «دلم میخواهد حسین مسلمانان را بهتر بشناسم» من به اینجا آمدم تا همین را بشناسم و اگرچه در این چندهفته خیلی اذیت شدم، اما به محض اینکه وارد مسیر حرکت مردم شدم، احساس عجیب و خوبی همه وجودم را فرا گرفت و دوست دارم خیلی زود به دیدار «حسین مسلمانان بروم».
پسازآنکه حرفهای حجت الاسلام ابوطالب تمام شد، خودمان قریب به نیم ساعت با او صحبت کردیم که الحق و الإنصاف هرآنچه ناگفتی بود را برایمان با زبان دلش تعریف کرد. اما صد حیف که این طلبه اجازه ضبط آنها را نداد و به قول خودش دوست دارد این حرفها بین ما و او باقی بماند.
حوزه نیوز
1400-04-27
1400-04-13
1400-04-05
1400-03-21
1400-03-19
1400-03-16
1400-03-02
1399-12-20
1399-12-15
1399-12-07
1399-12-01
1399-11-23
1399-09-20
1399-09-14
1399-08-06
1399-07-26
1399-07-16
1399-06-15
1399-05-20
1399-05-06
1399-04-12
1399-04-06
1399-03-31
1399-03-20
1399-03-18
1399-03-13
1399-02-28
1399-02-11
1399-02-07
1399-02-04
1399-02-02
1399-01-31
1399-01-29
1399-01-27
1399-01-19
1399-01-17
1399-01-15
1399-01-13
1399-01-08
1399-01-06
1399-01-04
1399-01-01
1398-12-28
1398-12-24
1398-12-20
1398-12-08
1398-11-27
1398-11-21
1398-11-17
1398-11-12
1398-11-05
1398-11-05
1398-10-29
1398-10-19
1398-10-18
1398-10-17
1398-10-09
1398-09-24
1398-09-17
1398-09-04
1398-09-03
1398-08-18
1398-08-12
1398-08-01
1398-07-15
1398-07-14
1398-07-03
1398-07-01
1398-06-04
1398-05-13
ابزارکی وجود ندارد
*