پست بعدی
پست قبلی
به گزارش پايگاه اطلاع رسانی استبصار، قرار ملاقاتمان در مدرسه علوي آيت الله گلپايگاني واقع در خيابان امام خميني(ه) قم بود. در چوبي اتاق مدير را زدم و وارد شدم. جواني ساده پوش و لاغراندام که در صندلي انتهايي اتاق نشسته بود؛ توجهم را بيشتر جلب ميکرد. نامش «ابوحسن حلّي» بود.
صداي نسبتا زيري داشت و ته لهجي عربي …
صداي نسبتا زيري داشت و ته لهجي عربي به بيان شيرين خاطراتش کمک شاياني ميکرد. تا سوالي نميپرسيدم، لب به سخن نميگشود. برخلاف ظاهر آرامش حرفهاي جنجالي بسياري براي گفتن داشت.
در تمام دو ساعت زمان مصاحبه، با افتاده حالي سخن ميگفت. تواضع بيش از حد و به کاربردن کلمات فوق العاده محترمانه، اجازه هرگونه گزافه گويي و شيطنتهاي خبرنگارانه را از من ميگرفت.
سُني به دنيا آمد، تحت تاثير افکار وهابيت قرار گرفت، سپس شيعه شد…
اصلا باورم نميشد ابوحسني که مقابلم نشسته، روزهاي نه چندان دور بخاطر کينهاي که از شيعه داشت، ميخواست خود را در ميان پيروان اهلبيت(ع) منفجر کند. تا به حال معناي عاقبت به خيري را به اين وضوح درک نکرده بودم.
آمده بود که بِبَرد ولي بُردنش(!). عازم مشهد شده بود که براي نابودي تشيع، توشهاي با خود به عربستان سعودي ببرد ولي غافل از اينکه صداي نقارهخوان هاي حرم سلطان علي بن موسيالرضا(ع) دلش را خواهد بُرد.
القصه که جاي سياهه بسيار است و وقت اندک؛ پس تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. آنچه درپي ميآيد ماجراي شيعه شدن يک وهابي متعصب به قلم خبرنگار خبرگزاري حوزه ميباشد:
* اگر اجازه بفرماييد، گپ و گفت را از روزهايي آغاز کنيم که هنوز به مذهب تشيع گرايش پيدا نکرده بوديد.
خواهش ميکنم، بفرماييد.
* اهل کجاييد؟
خوزستان.
* تفکرتان درمورد شيعه چگونه بود؟
کينه عجيبي از شيعيان به دل داشتيم.
* عجيب است، اهل سنت که چنين عقيدهاي نسبت به شيعيان ندارند!
مدتي تحت تاثير افکار وهابيت قرار گرفته بودم.
* چگونه جذب وهابيت شديد؟
از طريق شبکه هاي ماهواره اي و شبنامه هايي که وهابيون به منازل ميانداختند.
* شبنامه پخش ميکردند و کسي جلودارشان نبود؟
نيمه هاي شب به اين کار ميپرداختند، البته گاهي توسط سپاه ،شناسايي و دستگير ميشدند.
صبح که بيدار ميشديم، جزوهاي در حياط منزل افتاده و در آن نوشته بود: «يد الله فوق ايديهم» پس خدا دست دارد؛ «وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظره» پس خدا صورت دارد.
* چيزي از کافر بودن ما شيعيان نوشته نشده بود؟!
آش که بدون کشک نميشود، ميشود؟! (باخنده).
اصلا همه رفتار و اعمال وهابيت براي سرکوب و ملحد معرفي کردن شيعيان است.
* شبکه هاي وهابيت چگونه افکار را عليه مذهب تشيع ملتهب ميکردند؟
مهمترين اقدامات آنان، کافر جلوه دادن شيعيان است و شبهاتي که مطرح ميکنند، در تحقق همين هدف شوم آنها مي باشد.
اخيراً در حال جوسازي عليه علما و مراجع شيعي هستند. ميگويند مراجع شيعيان همگي حرام خوارند، چون از مردم خمس ميگيرند و اين موضوع در هيچ جاي قرآن نيامده است(!).
* در سوالات قبلي گفتيد که نسبت به شيعيان کينه شَديدي داشتيد. تا چه حد؟
به حدّي که آماده شده بوديم تا به عنوان انتحاري، خود را در تجمعات شيعي منفجر و آنان را تکه تکه کنيم. چون وهابيون معتقدند با کشتن هفت شيعه به بهشت ميروند و شام را با پيامبر(ص) ميخورند، به ما نيز ميگفتند حتما با خود يک قاشق ببريد!!!
اين موضوع در کشورهايي که وهابيت عمليات انتحاري انجام ميدهد کاملا مشهود ميباشد و پس از انفجارها، قاشقهايي همراه با جسد وهابيون پيدا ميکنند.
* غالب اهل سنت ايران، انسانهاي معتدلي هستند. خانوادهتان در مقابل افکار تند شما موضع نميگرفتند؟
خانوادهام تحصيلات عاليه نداشتند و انسانهاي سادهاي بودند، من مرجع آنها بودم چراکه بسيار تحقيق و مطالعه ميکردم و به هرچيزي که ميرسيدم، خانواده نيز تبعيت ميکردند. هر سوال شرعي که داشتند از من ميپرسيدند. ضمنا آنها از گرايش جديد من خبر نداشتند.
* جرقه گرايش به تشيع کجا زده شد؟
من اصلا قصد شيعه شدن نداشتم، ميخواستم شيعه را نابود کنم.
* نابود؟
پنج سال پيش بود(در سن ۱۹ سالگي). خبري به گوشم رسيد که يکي از وهابيون قصد دارد از ميان جوانان اهل سنت خوزستاني، تعداد محدودي از آنها که اهل علم و تحقيق هستند را به عربستان ببرد تا در شبکه هاي ماهوارهاي عليه شيعيان صحبت کنند. از نظر رفاهي نيز تمام زمينه ها را فراهم خواهد کرد؛ از بهترين خودرو و حقوق گرفته تا فراهم کردن زيباروترين زنها براي ازدواج.
تصميم خود را گرفتم تا با رفتن به عربستان، به تمام آمال و آرزوهاي خود برسم. گفتم بمانم در ايران چه کنم؟! خودم را منفجر کنم؟! به عربستان ميروم تا از لحاظ علمي، حق بودن مکتب وهابيت را اثبات کنم. اين خدمت فراتر از انتحاري شدن است و درنتيجه بهتر ميتوان داغ بر دلهاي شيعيان گذاشت.
کمي تفکر کردم. گفتم بروم مقابل دوربين و بگويم من شنيدم که شيعيان فلان کردند و بهمان؟! عقلاني نيست. بايد بروم با چشمان خودم ببينم تا اگر کسي اشکال وارد کرد، بگويم من ديدم که شيعيان آهن ميبوسيدند و به غير خدا توسل ميکردند؛ مشاهده موارد شِرک شيعيان، توشه راه خوبي ميتواند باشد.
گفتم به کجا بروم که از ديدگاه شيعيان هم بسيار مقدس و هم مستند باشد؟! گفتم حرم امام رضا(ع). آنچه نياز بود برداشتم و روانه مشهد شدم.
وارد حرم شدم، از خدّام پرسيدم ضريح کدام طرف است که نشانم دادند. در چند متري ضريح به جايي رسيدم که حلقه هاي معرفت مدرسه پريزاد در سمت راست و دارالقرآن در سمت چپ قرار داشت.
چند قدمي رد شدم که عبارت “حلقه هاي معرفت” در ذهنم سوالي ايجاد کرد. عزم بازگشت کردم که همزمان با رسيدن من مقابل حلقههاي معرفت، روحاني باهيبتي که وقار خاصي داشت بر صندلي نشست. حدوداً ۶۰ نفر از زائرين دورش را گرفته بودند. گفت هرکسي سوالي دارد بپرسد. اين جمله مرا در فکر فرو برد.
* نکته شگفتي در جمله “هرکس سوالي دارد بپرسد” وجود داشت؟!
بله براي من بسيار عجيب بود. پيروان اهل سنت و وهابيت حق ندارند کتب شيعيان را مطالعه کنند. در مکتب خانه ها، کسي حق پرسيدن سوال از استاد را ندارد. مي گويند به کتب شيعي مراجعه نکنيد، آنها پُر از سحر و جادو هستند و موجبات خيانت شما به صحابه پيامبر(ص) را فراهم ميسازد. همينها باعث عدم شناخت حق از باطل ميشود.
آقاي تيجاني نقل کردهاند: روزي پدرم به من گفت که شيعيان مشرک و کافرند. دليلش را پرسيدم که گفت، شيعيان به مدينه ميروند تا بر قبور پيامبر(ص) و خلفا مدفوع کنند. پرسيدم پدر ،شما ديدي؟ گفت، همه مردم ميدانند و براي يکديگر نقل ميکنند. مدتي گذشت تا در مکتب خانه بودم و استاد نيز همين موضوع را نقل کرد. دستم را به نشانه سوال بالا بردم که با صداي بلند فرياد زد “اُسکُت”..! زير لب گفتم، اي بابا سوال هم نمي توان پرسيد؟! گذشت و گذشت تا خودم به مدينه مشرف شدم. گفتم به مزار خلفا بروم تا آنچه شنيدهام را با چشمانم ببينم. ديوارهاي بلندي را ديدم که قبر خلفا را به شعاع چندين متري محاصره کرده بودند، درهاي ورودي نيز قفلهايي به اندازه يک کتاب خورده بود. نزديک ديوار که شدم، شرطه ها مانع از حرکتم شدند. به خودم گفتم چه تهمتها که به شيعه نميزنند. منِ سُني نمي توانم به اين ديوار حفاظتي نزديک شوم، لابد شيعيان زمين را سوراخ کرده و به داخل راه پيدا ميکنند(!).
حال، شما با تصور چنين فضايي که من در آن قرار داشتم، بشنوم يک روحاني شيعه به همکيشان خود ميگويد: هرکه سوالي دارد بپرسد… .
* حلقههاي معرفت چه شد؟
مقابل حلقه معرفت که ايستاده بودم، به ذهنم خطور کرد که به آن روحاني پيشنهاد مناظره بدهم، قطعا او نميپذيرد و من توشه راه خود به عربستان را تکميل خواهم کرد. توجه داشته باشيد که وهابيت خود را تنها مذهب برحق ميداند. به خودم گفتم فکر بسيار خوبي است، بعد هم به عريستان ميروم و در شبکههاي ماهوارهاي جار ميزنم که شيعيان ضعيفند، من به حرم امام رضا(ع) قلب تشيع ايران رفتم و عالِم آن مکان حاضر به مناظره با من نشد. به حالاتم دقت کنيد: پيش از حتي پيشنهاد مناظره به روحاني شيعه، تمام وجودم را حس پيروزي فراگرفته بود.
به يکي از خدام گفتم من سُني هستم، به آن روحاني که رو صندلي نشسته بگوييد حاضر به مناظره با من هست؟ گفت بله! شُکّه شدم ولي به خودم روحيه دادم و گفتم ميخواهد تظاهر کند. خادم نزد او رفت و به گونه اي که زائران نشنوند به سخن پرداخت. گفتم نکند اين روحاني مرا با دست نشان دهد و فرياد بزند که فلاني سني است بگيريد و تکه تکهاش کنيد! چند قدم به عقبتر رفتم و پشت پلهها ايستادم تا فرصت فرار داشته باشم.
“…سلام عليکم، برادر سني بفرماييد”. اين صدايي بود که من از پشت ديوار شنيدم. با تعجب و قدمهاي فوق العاده آهسته، خود را نمايان کردم. نگاهم به جمعيت کثيري افتاد که دور او نشسته بودند و با جملهاي که گفت، تمام سرها به سوي من چرخيده بود. باز به فکر رفتم، گفتم شايد ميخواهد با اين سخنان مرا به جمع خود بکشاند و سپس کارم را يکسره کنند… .
با احتياط خاصي قدم برميداشتم، دل به دريا زدم و به سمتشان رفتم. برخلاف انتظارم، زائران برايم کوچه باز کردند تا رفتم و کنار آن روحاني شيعه نشستم. جمعيت نزديک تر آمد و زائران در کنارم نشستند. حاج شيخ خيلي مرا تحويل گرفت و طوري احوالپرسي ميکرد که انگار چند سال رفيق بودهايم. پرسيدم مناظره ميکني؟ گفت بله.
اينکه چنين با سرعت و بدون هيچ هماهنگي جوابم را داد، جا خوردم. گفتم شرطي دارم، ۱٫- تمامي استدلالهايت بايد بر مبناي کتب معتبر اهل سنت باشد ۲٫- اگر حق با تو بود که من شيعه ميشوم ولي اگر حق با من بود، تو و تمام اين جمع ميبايست سُني شويد. قبول کرد!!!
پيش خودم گفتم، علماي ما بدون هماهنگي به هيچ عنوان مناظره نميکنند، اگر هم هماهنگي شود آنقدر شرط و شروط ميگذارند تا عرصه بر طرف مقابل تنگ گردد. ضمنا اينکه اگر تمام بزرگان مذهب ما در مناظره شکست بخورند، احتمال اينکه زير همه چيز بزنند زياد است؛ ديگر چه برسد به اينکه مسئوليت تغيير مذهب مردمي را هم به عهده گيرند! مهمتر از همه اينکه علماي ما به هيچ عنوان حاضر به مناظره در ميان خيل مردم نيستند.
* بالاخره مناظره را با آن همه اما و اگرها آغاز کرديد؟
بله (با خنده). از ساعت حدودا ۷ شب شروع شد و تا نيم ساعت مانده به صبح به طول انجاميد.
* مناظره چطور بود؟
تمام انديشه هايم درمورد بي سواد بودن طلاب و روحانيون شيعه نقش بر آب شد. من نجنگيده خود را پيروز ميدانستم ولي وقتي به ميدان مناظره آمدم، همچون سربازي بودم که به کوچه پس کوچه هاي شهر فرار کرده و به هرجا ميرود با بن بست مواجه ميگردد.
* فضاي مناظره را برايمان تبيين کنيد.
من هرچه اشکال وارد ميکردم، حاج شيخ از نسخ قديمي کتب خودمان پاسخ ميداد و او هرچه ميپرسيد، من از اين شاخه به آن شاخه ميپريدم. بيشتر من سوال ميکردم، از هر ترفندي استفاده کردم ولي بي جواب ماند. ميفهميدم که پيروزي در مناظره را از دست دادم، از آن لحظه به بعد فقط براي شکست نخوردن تلاش ميکردم.
* يکي از سوالات مورد بحث را بيان کنيد.
درمورد غدير خم و بحث جانشيني حضرت علي(ع) بسيار بحث کرديم. هرچه دليل و سند از کتب ما آورد که پيامبر(ص) پس از خود، ولايت بر مردم را به حضرت علي(ع) سپرده است؛ زير بار نميرفتم و خلط مبحث ميکردم.
در آخر هم گفتم، پيامبر(ص) هيچ کس را به جانشيني خود تعيين نکرد و هر چهار خليفه به ترتيب توسط مردم انتخاب شدند. حاج شيخ گفت:پيامبر(ص) انسان آينده نگري بودند يا خير؟ گفتم، بله. گفت، ما درحال حاضر چقدر دستورات پزشکي از ايشان داريم که جامعه پزشکي دنيا تازه به آنها دست يافته است؟ گفتم: از اين دست اتفاقات بسيار است.
گفت، “پيامبر گرامي اسلام(ص) در مورد نحوه مسواک زدن که بايد از بالا به پايين و از پايين به بالا صورت گيرد، سخن به ميان آورده است. ايشان فرموردهاند که از مسواک زدن به صورت راست به چپ و چپ به راست اجتناب گردد. پيامبري که ۱۴۰۰ سال پيش در مورد يک مسئله کوچک سلامت بدن انسان، چنين دستورالعمل هاي موشکافانهاي ارايه ميدهد، با علم به اينکه خاتم پيامبران(ص) است؛ مردم را به حال خود رها کرده است؟! واقعا اين عقلاني است؟!”.
* بين دو راهي سرگردان بوديد.
گنگ بودم. چيزي براي گفتن نداشتم و در مقابل، تمام سوالاتي که من از قرآن مطرح ميکردم را با استناد به صحيح بخاري و صحيح مسلم پاسخ ميداد. خواستم به بهانهاي از مجلس خارج شوم ولي گفتم پيامبر(ص) را که قبول دارم. اگر پيامبر(ص) فرمود با اينکه حق را ديدي چرا به سويش نرفتي چه پاسخ بدهم؟! بگويم به خاطر تعصبات کورکورانه؟!
* پس سرانجام قانع شديد؟
در همان لحظه رو به حرم حضرت علي بن موسي الرضا(ع) ايستادم و “اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان مولاي اميرالمومنين و اولاده المعصومين حجج الله” را بر زبان جاري ساختم. الحمدالله که نجات يافتم.
* واکنش زائران نظارهگر اين مناظره چگونه بود؟
به گرمي از من استقبال ميکردند. همگي براي تبريک به سويم ميآمدند و برخي ميگريستند. به يکي گفتم، من کسي نيستم چرا انقدر مرا مورد احترام قرار ميدهيد؟ گفت، تو راه يافته اهلبيت(ع) هستي.
احساس ميکنم در پس اين حالات، ماجرايي نهفته است که اگر اجازه دهيد بيان کنم.
* بفرماييد.
۱۱ سال پيش (در سن ۱۳ سالگي)، وقتي از مدرسه برميگشتم، يکي از معلمان در جمع دانش آموزان گفت در فلان مسجد برنامههاي فرهنگي داريم که هم قرآن ياد ميگيريد و هم فوتبال بازي ميکنيد. از فرداي آن روز، همه با هم به مسجد ميرفتيم و در کنار يادگيري قرآن، تفريحاتي نيز داشتيم.
يکي از همين روزها، پس از اتمام کلاس قرآن، معلم گفت که فردا مراسم داريم و همه بياييد. شب وقتي به منزل رفتم، به مادر گفتم فردا به همراه دوستانم ميخواهم در مراسم مسجد شرکت کنم. مادرم اجازه نداد و گفت پس از کلاس قرآن برگرد به منزل و در مسجد نمان.
روز موعود فرا رسيد و من پس از کلاس قرآن، مقابل در مسجد ايستادم و به اضافه شدن دوستان در مراسم مينگريستم. دلم شکست و گفتم خدايا مگر من چه تفاوتي با بقيه دارم که مادرم حق شرکت در مراسم را به من نداده است؟! بسيار گريه کردم و به حال ديگر دوستان قبطه خوردم. پس از آن همه گريه، دلم آرام گرفت. آن شب، شب اول محرم بود.
چند روز قبل از اينکه به قم مشرف شوم(در سن ۲۴ سالگي)، در حال استراحت در منزل بودم که فکرم مشغول شد. گفتم خدايا چه شد مني که براي نابودي شيعيان کمر همت را بسته بودم، تو مرا به حرم امام رضا(ع) رساندي تا شيعه شوم؟! ناگهان به فکر آن گريه زمان کودکي ام افتادم، آن گريه روز اول محرم.
جرقهاش آن روز زده شد. اتفاقات اين دنيا بسيار عجيب است، همه چيز با هم رابطه هاي ماورايي دارد که فقط کافي است لحظه اي تفکر کنيم. شب اول محرم براي مراسم امام حسين(ع) گريستم تا اينکه اين خاندان رحمي بر من کردند و شب اربعين حسيني نيز از منجلاب ظلمت نجاتم دادند. مناظره من در حرم سلطان طوس، مصادف با شب اربعين بود.
* شيعه شدن خود را چگونه با خانواده درميان گذاشتيد؟
وقتي به خوزستان بازگشتم، تا چند روز اول در برزخ فکري بودم. سعي ميکردم با مطالعه کتبي همچون “شبهاي پيشاور”، “آنگاه که هدايت شدم”، “شيعه پاسخ ميدهد” و … آرامش بگيرم. وقتي به آرامش دروني رسيدم، ديگر وقتش بود تا خانواده ام را از اين حقيقت مطلع سازم تا تصميم بگيرند.
* چه راهي را براي تحقق اين مهم برگزيديد؟
ما در منزل ماهواره داشتيم. پدر و مادرم بيشتر سريال هاي عربي را مشاهده ميکردند، خواهر کوچکم کارتون ميديد و برادرم نيز به تماشاي فوتبال ميپرداخت. من نيز پيش از آنکه شيعه شوم، فقط شبکه هاي وهابيت را دنبال ميکردم و ديگر اعضاي خانواده هيچوقت پاي صحبت کارشناسان اين دست برنامهها نمينشستند.
يک روز که عزم را براي گفتن حقيقت شيعه جذب کردم، به منزل آمدم و همه بودند. تلويزيون را روشن کرده و شبکهاي از اهل سنت که غالبا کارشناسان و مجريان افراطي در آن مقابل دوربين ميرفتند، را انتخاب کردم. اين بار فردي به نام «ملازاده» در حال صحبت بود و فحش هاي رکيک به شيعيان و نظام حاکم ايران ميداد.
پدرم سريعاً سر برگرداند و پرسيد اين چه شبکهاي است؟ گفتم، شبکه اهل سنت. گفت، اين کارشناس کيست؟ پاسخ دادم، از علماي بزرگ اهل سنت. با تعجب به من رو کرد و گفت، اين پيرو سنت است که اينگونه رهبر و مراجع ايران را به فحش و ناسزا بسته است؟! گفتم، بله متاسفانه.
سپس، قرآن و کتب شيعه و سني را آوردم. همانند همان روحاني مستقر در حرم امام رضا(ع)، ولايت حضرت علي(ع) را بر اساس قرآن و کتب معتبر اهل سنت برايشان اثبات کردم. آنها نيز با ديدن حق و حقيقت، شهادتين را گفتند و شيعه شدند.
* از آن پس، مشاهده شبکه هاي اهل سنت در منزل قدغن شد؟
به چه شدتي(باخنده). يک روز همان شبکه را براي مشاهده واکنش خانواده انتخاب کردم. ناگهان صداي پدرم را شنيدم که فرياد زد “شبکه را عوض کن، نميخواهيم چهره اين ملعونها را ببينيم”. وانمود کردم که نميشنوم، پدرم با غضب نگاهي به من کرد و کابل تلويزيون را از پريز برق کشيد!!
* چه شد که طلبگي را برگزيديد؟
با فعاليت در اين عرصه ميخواستم از شيعه و تشيع بيشتر بدانم. الان بيش از ۴ سال است که لياقت سربازي امام زمان(عج) را پيدا کردهام.
* کجا طلبه شديد؟
مشهد
* چندسال آنجا بوديد؟
يکسال؛ بعد از آن به خوزستان آمدم. تا به حال اين مدت طولاني از خانواده دور نشده بودم. کمي سخت گذشت.
* يکسالي که در مشهد بوديد، حضور وهابيت را حس کرديد؟
بله، باعث تاسف است که وهابيون در مشهد نمازجمعه نيز برگزار ميکنند.
* نمونهاي از اقدامات ضدشيعي آنها که براي خودتان مشهود بوده را بيان بفرماييد.
حدوداً ساعت ۱ بامداد يکي از شبهاي ماه مبارک رمضان عازم حرم امام رضا(ع) شدم. نميدانم چطور بود که قسمت بازرسي ورودي حرم، زائران را آنطور که بايد و شايد تفتيش نميکرد.
گويا دو تن از وهابيون نيز از اين فرصت استفاده کرده و از دو ورودي مختلف به همراه اجزاي تفکيک شده يک بمب دستي، وارد حرم ميشوند. وقتي از قسمت بازرسي عبور ميکنند، در محلي به هم ميرسيدند و اجزاي تفکيک شده آن بمب دستي که ميان يکديگر تقسيم کرده بودند را در کنار يکديگر قرار ميدهند.
سپس خود را به ضريح رسانده و بمب دستي را به سمت آن پرتاب کردند. خيلي عجب بود؛ به مدد حضرت علي بن موسي الرضا(ع) بمب عمل نکرد و بر روي زمين آرام گرفت.
در همان لحظه يکي از زائران که صحنه را زير نظر داشت، با گرفتن دست آن وهابي موجبات دستگيرياش را فراهم کرد. اما تا وقتي که خدّام خود را به آن وهابي برسانند، زائران کاملاً از خجالت اين فرد ملعون درآمدند. اينجاست که بايد گفت: با آل علي هرکه درافتاد؛ ور افتاد…
* در ابتدا گفتيد که بدون اطلاع خانواده قصد سفر به عربستان را داشتيد که پس از چندسال با ديدن شما در شبکههاي ماهوارهاي، از موقعيت مکانيتان مطلع شوند. اما در وصف حالت طلبگي که پس از شيعه شدن آن را انتخاب کرديد؛ گفتيد که تا به حال يکسال از خانواده دور نبوديد و احساس دلتنگي ميکرديد. گويا تغيير مذهب موجب تغيير احساسات نيز شده است؟!
مقايسه جالبي کرديد. تا به حال به اين دو حسي که بيان کرديد، فکر نکرده بودم. حالا که حالات قبل و بعد گرايش به تشيع را بررسي ميکنم؛ انگار همينطور است که شما گفتيد.
پس از آنکه شيعه شدم، خانواده برايم اهميت زيادي پيدا کرده بود چراکه مذهب تشيع چنين سفارش کرده است. در وهابيت آنقدر که علمايشان از تنبيه زن براي تربيت سخن به ميان ميآورند، اصلا از چگونگي گرم کردن کانون خانواده حرفي نميزنند.
* اعتقاد اهل سنت خوزستان نسبت به امامان و معصومين(ع) چگونه است؟
اکثر اهل سنت خوزستان را مردم عوام تشکيل ميدهند. از چيزي مطلع نيستند، به دنبال حقيقت نميروند. همانطور که در صحبتهاي پيشين عرض کردم، عالمان اهل سنت از اينکه برحق نيستند مطلعاند، وگرنه به مردم نميگفتند سمت کتب شيعي نرويد. پس حتما ريگي به کفششان است. چطور شيعيان کتب اهل سنت را ميخوانند، نه تنها نسبت به تشيع دلسرد نميشوند بلکه پايبندي بيشتري پيدا ميکنند.
اين بنده هاي خدا هم بازيچه يک مشت عالم مزدور شدند که براي پست و مقام با اعتقادات يک ملت بازي ميکنند. اهل سنت خوزستان، هم خلفا را قبول دارند و هم در ايام شهادت امامان شيعه، به مسجد و تکايا رفته و به عزاداري ميپردازند.
* چه کسي در اين ميان از رفتن اهل سنت به دنبال حق و حقيقت جلوگيري ميکند؟
وهابيت. همه جا وهابيون پاي ثابت اينگونه شرارتها هستند.
* کسي که سُني باشد، با رفتن به مجالس روضه امام حسين(ع) يا شنيدن ماجراي شهادت حضرت زهرا(س) حتما تحت تاثير قرار گرفته و به شک ميافتد. اينکه متحول نميشود، کمي شک برانگير نيست؟
همان که عرض کردم، تنها سلاح وهابيت شبهه افکني است. آنان با طرح شبهات و توجيهات متعدد عليه تشيع، افکار اهل سنت را از مسير اصلي منحرف ميکنند.
* مثلاً چگونه شهادت امام حسين(ع) را توجيه ميکنند؟
وهابيون از طريق بلندگوهاي متعددي که صداي خود را به گوش اهل سنت ميرسانند اعلام ميدارند: رفتن امام حسين(ع) به کربلا اشتباه بود و ميخواست انتقام پسرعمويش مسلم بن عقيل را بگيرد. حتي ابن عباس نيز به امام حسين(ع) گفت که نرو ولي ايشان توجهي نکرد. يزيد هم نميخواست جنگي صورت گيرد ولي ناچار شد چراکه اگر امام حسين(ع) به شام ميرسيد، مردم بيشتري کشته ميشدند.
اينها هجويات است که وهابيون به خورد اهل سنت ميدهند.
* جهاد در سوريه که ساخته وهابيت است، به خوزستان هم نفوذ کرد؟
بله متاسفانه، چند نفر از استان ما براي عمل به فتواي جهاد عازم سوريه شدند.
* الان که به مذهب شيعه قائل شديد، فتواي وهابيت را چگونه ميبينيد؟
واقعا مضحک است.
* خودشان اين موضوع را احساس نميکنند؟
به يقين عرض ميکنم که وهابيت يعني يهوديت، آنهم يهوديتي که مورد تاييد اسراييل است. اسراييل هم مخالف اسلام است.
حالا خوب توجه کنيد. اسراييل اگر بخواهد اسلام را بد جلوه دهد بايد چه کند؟ بايد اسلامي معرفي کند که غيرعقلاني بودنش براي همگان مشهود باشد. پس فرقه اي با نام وهابيت را به وجود ميآورد تا با انجام اقداماتي همچون کشتار فجيعانه و صدور فتاواي مضحک ـ مثل “حرام بودن فوتبال”، “حرام بودن رانندگي و خريد ميوههاي مردانه يعني خيار و موز و بادمجان توسط زنان” و … ـ افکار مردم جهان را نسبت به اسلام مخدوش نمايد و درنتيجه اسلام هراسي را ترويج دهد.
* اسطوره مبارزه با وهابيت در خوزستان کيست؟
آقاي جزايري.
* چطور؟
ايشان به شدت در مقابل تبليغات وهابيون ايستاده است. الحمدالله امروزه در خوزستان وهابي نداريم که علناً فرقه خود را اعلام کند. همه آنها در منازل آنهم بصورت مخفيانه به تبليغ ميپردازند.
آقاي جزايري در برگزاري مجالس ايام فاطميه، محرم و صفر اهتمام ويژهاي دارند و اکنون به گونه اي است که در ايام شهادت سراسر استان غرق در ماتم ميشود.
* بزرگترين ضعف اهل سنت را در چه ميبينيد؟
عدم مطالعه و تحقيق. متاسفانه اهل سنت يکطرفه قضاوت ميکنند درصورتي که بايد به عنوان يک انسان (نه شيعه و نه سُني) کتب را در مقابل گذاشته و باهم مقايسه کنيم.
* شبهاتي که زماني خودتان مطرح ميکرديد را ميخواهم بازخواني کنم. با اين تفاوت که شما امروز شيعهايد و بايد رفع شبهه کنيد.
بفرماييد.
· شيعيان مشرک هستند و ميبايست کشته شوند.
فرض را بر اين ميگذاريم که شيعيان مشرک هستند. اين را هم ميدانيم که مشرکان از سگ نجس تر هستند. چرا علماي وهابي وقتي شيعيان وارد مکه ميشوند دستور به قتل آنان نميدهند؟! اينطور که اگر شيعيان نجس(!) به خانه خدا وارد شوند، همه جا را نجس ميکنند.
وقتي با خود به عربستان ارز وارد ميکنند مشرک و کافر نيستند، همين که از خانه خدا خارج ميشوند، مشرک بوده و بايد آنان را از دم تيغ گذراند؟! حالا که به شيعيان اجازه ورود به خانه خدا داده ميشود پس نجس نيستند، پس کافر نيستند، پس اينگونه فتاواي وهابيون فقط وجهه سياسي دارد نه ديني.
· شيعيان ۱۲ خدا دارند.
اينکه شيعيان ۱۲ خدا دارند يعني خداي اولشان حضرت علي(ع)، خداي دوم امام حسن(ع)، خداي سوم امام حسين(ع) و الي آخر.
اولاً: اگر شيعيان يکتا پرست نيستند، پس چرا به دور کعبه طواف ميکنند؟! بروند به نجف، کربلا، مشهد و … به دور حرم امامانشان طواف کنند. چرا چنين کاري نميکنند؟!
ثانياً: امام علي(ع) که وهابيون ميگويند خداي اول شيعيان است، دعايي دارد به نام دعاي کميل. در اين دعا که شرح حال امام اول شيعيان است آمده که “الهي أنا عبدک الحقير الضعيف”. مگر خدا نيز خدا دارد؟! از اول خلقت انسان تا کنون هيچ قومي نگفته که خداي من نيز خدا دارد چراکه اگر اينگونه باشد، خداي نهايي را ميپرستد. پس اصلا عقلاني نيست.
· علماي شيعه از مردم خمس ميگيرند درحالي که هيچ کجاي قرآن نيامده است، پس حرام خوارند.
سوره انفال، آيه ۴۱ ميفرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاکِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، براى پيامبر، براى ذى القربى و يتيمان و مسکينان و واماندگان در راه (از آن ها) است؛ اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان) [روز جنگ بدر[ نازل کرديم، ايمان آوردهايد و خداوند بر هر چيزى توانا است».
* افراطيون در هر مذهبي وجود دارند. در اين گفتگو از افراطيون اهل سنت بسيار سخن گفتيم، شبکههايي در فضاي ماهوارهاي فعاليت ميکنند که به اسم شيعه، تيشه به ريشه تشيع ميزنند.
بله، دقيقاً به ياد دارم که شبکه هاي وهابي از اهانتهاي شبکههاي شيعهنما به اهل سنت سوء استفاده ابزاري ميکردند تا مردم سُني از شيعيان کينه به دل بگيرند و به سوي وهابيت سوق پيدا کنند.
* زماني که تحت تاثير افکار وهابيت بوديد، کليپ مراسمهاي جشن مرگ خليفه دوم به شما ميرسيد؟
بله، شبکه وهابي وصال بصورت مداوم اين کليپ ها را پخش ميکرد تا تمام پيروان خلفا را تا سرحد جنون نسبت به شيعيان ،کينه توز کند.
* در اين امر موفق هم بودند؟
صد در صد. نمونه بارز تاثير پذيري خود بنده هستم که به خاطر همين کينهاي که از شيعيان داشتم، ميخواستم در شبکههاي ماهوارهاي عليه شيعيان صحبت کنم.
به عبارت ديگر، هرکجاي دنيا که قرار باشد پيروان اهل سنت و وهابيت را عليه شيعيان بشورانند، کافي است يکي از ويدئوهاي مراسم عمرکشون را پخش کنند، ديگر نيازي به توضيحات نيست، خودش شيعه موردنظر را به فجيع ترين شکل ممکن از بين خواهد برد(!).
* گويا مسلمانان وهابي(!) شبههاي درمورد نماز شيعيان نيز وارد کردهاند؟!
بله. با يکي از وهابيون مناظرهاي داشتم که گفت شما شيعيان پس از هر نماز سه مرتبه ميگوييد “خان الامين”. دليل را جويا شدم که گفت، شما جبرئيل را خائن ميدانيد چون وحي را به علي(ع) نداد و به پيامبر(ص) داد. گفتم بيا نماز بخوانم ببين خان الامين ميگويم؟! گفت خير، در کتابهايتان نوشته شده است. گفتم کدام کتاب؟ گفت در کتب سرّيتان!
گفتم شما نيز پس از هر نمازتان سه مرتبه “الشيطان ربّي و ربّ آبائي” را زمزمه ميکنيد. خود را به در و ديوار ميزد که کذب محض است و اينها ساخته دست دشمنان ماست، بيا نماز بخوانم تا به يقين برسي. گفتم، ميخواهي تظاهر کني چون در کتابهايتان اين مطلب وجود دارد. گفت سريعا آدرس بده؛ در کدام کتاب؟ گفتم در کتب سرّيتان…!
* کتب اهل سنت مملو از تناقضات است که پيروان اين مکتب با بررسي موشکافانه آن، ميتوانند از دروغهاي عالمان خود مطلع ميگردند.
همينطور است که ميگوييد. جا دارد که اين خاطره را نقل کنم:
با يکي از اهل سنت بر سر همين موضوع بحث کردم. گفتم مذهبي که کتابهايش دروغ ميگويد، از بنيان ويران است. گفت با دليل سخن بگو.
گفتم، سوالي دارم که اندکي از بيانش خجالتزده ميشوم، ناراحت نميشوي اگر بپرسم؟ گفت، خير. گفتم، اگر اجازه بدهي، ميخواهم از مادرت شير بخورم. رنگ از رخسارش پريد و گفت، خجالت نميکشي؟ اهانت ميکني؟ شما شيعيان بي تربيت ترين مخلوقات هستيد و … . گفتم، حرف زشتي بود؟ گفت، اين اهانتها براي شما شيعيان بددهن عادي است. گفتم، آرام باش، مذهب تو اين اجازه را به من ميدهد. با کمال تعجب از من دليل و سند خواست. گفتم، خوب گوشهايت را تيز کن:
اين کتاب پيش روي من است، صحيح مسلم، معتبرترين کتاب اهل سنت، چاپ دارالفکر بيروت، سال ۲۰۱۰، باب تحريم الکذب، پيامبر(ص) فرمود «من کذب علىّ متعمّدا فليتبوّء مقعده من النّار ؛ هر که به عمد بر من دروغ بندد جايش از آتش پر شود».
ابتداي همين کتاب آمده که «ما تحت أديم السماء کتاب أصحّ من کتاب مسلم؛ در زير آسمان کتابي صحيحتر از کتاب مسلم وجود ندارد».
در همين کتاب، باب رضاع الکبير، حديث ۱۴۵۳ آمده که «قالت عائشة: “إنَّ سَالِماً مَوْلَى أَبِى حُذَيْفَةَ کَانَ مَعَ أَبِى حُذَيْفَةَ وَأَهْلِهِ فِي بَيْتِهِمْ فَأَتَتْ – تَعْنِى ابْنَةَ سُهَيْلٍ- النَّبِىَّ صلى الله عليه وسلم، فَقَالَتْ: إِنَّ سَالِماً قَدْ بَلَغَ مَا يَبْلُغُ الرِّجَالُ وَعَقَلَ مَا عَقَلُوا وَإِنَّهُ يَدْخُلُ عَلَيْنَا وَإِنِّي أَظُنُّ أَنَّ فِي نَفْسِ أَبِى حُذَيْفَةَ مِنْ ذَلِکَ شَيْئاً. فَقَالَ لَهَا النَّبِىُّ صلى الله عليه وسلم: “أَرْضِعِيهِ تَحْرُمِي عَلَيْهِ وَيَذْهَبِ الَّذِي فِي نَفْسِ أَبِى حُذَيْفَةَ” ؛ عايشه مي گويد: سالم غلام آزاد شده ابوحذيفه، به همراه ابوحذيفه و خانواده او در خانه آنها زندگي ميکرد. دختر سهيل (زن ابوحذيفه) به نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: همانا سالم (بزرگ شده و) به سن مردان رسيده و آنچه مردان (از مسائل شهواني) ميفهمند او نيز ميفهمد و همانا او بر ما داخل ميگردد و من گمان ميکنم که در دل ابوحذيفه در اينباره ناراحتي و ناپسندي وجود دارد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز فرمودند: (سالم) را شير بده بر او حرام ميگردي (و او محرم تو ميگردد) و آن ناراحتي و ناپسندي دل ابو حذيفه نيز دور ميگردد. (زن ابوحذيفه به خانهاش) برگشت (و سالم را شير داد)، زن ابوحذيفه ميگويد من (سالم) را شير دادم (الله) آن ناراحتي و ناپسندي که در دل ابوحذيفه بود را از بين برد».
گفتم اين سه روايت همه از کتاب صحيح مسلم خودتان است، آدرس هم دادم، تا به اينجا را قبول داري؟ راهي جز مورد قبول بودن اين سه روايت نداشت و فقط سري تکان داد.
گفتم، اگر قبول داري که صحيح مسلم معتبرترين کتاب در عالم هستي است، پس اين روايت درست است و بگذار از مادرت شير بخورم تا مَحرم مادرت و برادر تو بشوم. اگر روايت سوم را دروغ ميپنداري، پس با توجه به روايت اول عايشه به پيامبر(ص) نسبت دروغ داده است. کدام؟!
در دوراهي عجيبي گير کرده بود، هرکدام را که انتخاب ميکرد به ضررش تمام ميشد. تنها يک جمله گفت و مفقود الاثر شد(باخنده): “دست از سرم بردار”.
* آقاي حلّي، بنده معتقدم اگر اهل سنت به همان اندازه که بدنبال توجيه اشتباهات سه خليفه اول خود هستند، در فرمايشات خليفه چهارم خود ـ حضرت علي(ع) ـ تفکر ميکردند؛ از ظلمت تعصب خارج ميشدند.
دقيقاً. اين موضوع که شما ميفرماييد در يکي ديگر از مناظرهها بر من ثابت شد. از يکي از اهلسنت پرسيدم اگر کسي عليه خليفه اول شورش کند حکمش چيست؟ گفت، “کافر و مرتد است و ميبايست اعدام شود”. گفتم، اگر کسي عليه خليفه دوم شورش کند حکمش چيست؟ گفت، “کافر و مرتد است و ميبايست اعدام شود”. گفتم، اگر کسي عليه خليفه سوم شورش کند حکمش چيست؟ گفت، “کافر و مرتد است و ميبايست اعدام شود”. گفتم اگر کسي عليه خليفه چهارم شورش کند حکمش چيست؟ گفت،”همچون سه مورد قبلي، کافر و مرتد است و ميبايست اعدام شود”.
گفتم، خودت حکم را صادر کردي. گفت چطور؟ گفتم جنگ جمل و صفين چه کسي عليه چه کسي شورش کرد؟ خودت حکمش را صادر کردي!!!
* تا به حال واسطه شيعه شدن کسي شدهايد؟ البته به غير از خانواده.
من با بسياري از اهل سنت و وهابيون به مناظره نشستهام. به يقين عرض ميکنم که همه شبهاتشان را پاسخ دادم ولي حرفي براي گفتن در مقابل سوالاتي که از کتب خودشان مطرح ميکردم نداشتند. با اين حال به جاي اينکه به دنبال حق باشند و راه حقيقت را پيش گيرند، بر تعصبات خود پافشاري ميکنند.
به همين دليل فقط توانستم يکبار واسطه خير شوم و يکي از آنها که انسان منطقي بود را به مذهب تشيع سوق دهم.
* بيصبرانه مشتاق شنيدن اين ماجرا هستيم.
سال گذشته براي حفظ قرآن کريم به شيراز سفر کرده بودم. در ترمينال بودم که براي اقامه نماز به نمازخانه رفتم. متوجه نماز خواندن يکي از افراد شدم که بدون مُهر اقامه کرده بود. فهميدم که سُني است.
براي چگونگي شروع بحث به فکر فرو رفتم که خداوند عنايت کردند و از وي پرسيدم، برايتان مُهر بياورم؟! گفت، نه متشکرم. پرسيدم، تعارف ميکنيد؟! گفت، نه عزيزم نيازي نيست. گفتم، واضح است که تعارف ميکنيد چون بدون مهر که نميتوان به نماز ايستاد. گفت، مذهب من با شما متفاوت است، من سُني هستم.
گفتم، سني چيست؟ با مذهب ما شيعيان متفاوت است؟ با اين مقدمه وارد بحث شديم. تمام کتابهايم را باز کردم. از قرآن و معتبرترين کتب اهل سنت برايش دليل و مدرک آوردم. انسان بسيار منطقي بود. کم و بيش قانع ميشد. در آخر، روضه حضرت زهرا(س) و چگونگي شهادت اين بهانه خلقت را تعريف کردم. از جراحات عميقي که خليفه دوم بر دختر رسول گرامي اسلام(ص) وارد کرد سخن گفتم و به ماجراي عيادت عمر و ابوبکر از حضرت زهرا(س) که چه اتفاقاتي افتاد پرداختم.
درنهايت، با علم و يقين به حقانيت شيعه پي برد و شهادتين را بر لب جاري کرد. پيش از خداحافظي نيز نحوه وضو ساختن از منظر شيعه و چگونگي اقامه نماز را به او تعليم دادم و رفت.
* واسطه عاقبت به خير شدن يکي از مخلوقات خداوند، چه احساسي دارد؟
هرگز قابل توصيف نيست.
* بزرگترين خواستهاي که از اهلبيت(ع) داريد چيست؟
به آدميت برسم.
* حرف دل؟
به حرم هرکدام از ائمه معصومين(ع) که مشرف ميشوم عرض ميکنم “حالا که مرا خريديد، به راحتي آزادم نکيند. اجازه دهيد لذت نوکري کردن شما برايم مادام العمر باشد”.
شکر خدا تا کنون هرچه طلب کردم، مرحمت فرمودند. از امام رضا(ع) کربلا خواستم، برات اين سفر را امضا کردند و اربعين گذشته رهسپار سرزمين عشق شدم.
در کربلا هم از اربابم حسين بن علي(ع) خواستم عقيدهام را نسبت به مذهب غني تشيع افزايش دهد و ياري ام دهد تا اين نداي حق را به گوش همگان برسانم.
* گفتگوي بسيار مفيدي بود، اميدوارم بيش از پيش مورد الطاف و توجهات مولانا اميرالمومنين(ع) قرار بگيريد.
از اينکه چنين فرصتي را در اختيارم قرار داديد، کمال تشکر را دارم.
1400-04-27
1400-04-13
1400-04-05
1400-03-21
1400-03-19
1400-03-16
1400-03-02
1399-11-23
1399-09-14
1399-08-06
1399-07-26
1399-07-16
1399-06-15
1399-05-20
1399-05-06
1399-04-12
1399-04-06
1399-03-31
1399-03-20
1399-03-18
1399-03-13
1399-02-28
1399-02-11
1399-02-07
1399-02-04
1399-02-02
1399-01-31
1399-01-29
1399-01-27
1399-01-19
1399-01-17
1399-01-15
1399-01-13
1399-01-08
1399-01-06
1399-01-04
1399-01-01
1398-12-28
1398-12-24
1398-12-20
1398-12-08
1398-11-27
1398-11-21
1398-11-17
1398-11-12
1398-11-05
1398-11-05
1398-10-29
1398-10-19
1398-10-18
1398-10-17
1398-10-09
1398-09-24
1398-09-17
1398-09-04
1398-09-03
1398-08-18
1398-08-12
1398-08-01
1398-07-15
1398-07-14
1398-07-03
1398-07-01
1398-06-04
1398-05-13
1398-05-06
1398-05-05
1398-04-20
1398-04-18
1398-04-17
ابزارکی وجود ندارد
*