ازتشنگی و درندگان میترسیدم. پس به خلفا و مشایخ استغاثه کردم و ایشان را در نزد خداوند شفیع قرار دادم و تضرع و زاری کردم اما فرجی حاصل نشد. پیش خود گفتم من از مادرم میشنیدم که او میگفت ما را امام زندهای هست که کنیهاش ابو صالح است. گمشدگان را به راه میآورد و به فریاد درماندگان میرسد و ضعیفان را یاری میکند. پس با خداوند عهد کردم که من به او استغاثه میکنم اگر مرا نجات داد به دین مادرم در میآیم و شیعه میشوم. پس او را صدا کردم و استغاثه کردم. بیشتر بخوانید »
ابزارکی وجود ندارد
*